يکشنبه ۱۶ دی
اشعار دفتر شعرِ دفتر شعر طوبی شاعر طوبی آهنگران
|
|
جهان را سرخ پوش فتنه ی تقدیر می بینم
مرگ سنت باراهو عدالت را فقیرمی بینم
سکان شده سرا ی اندوه دررن
|
|
|
|
|
پیر من وز کوثرت جام می پیمانه کن
وز
|
|
|
|
|
حسن دو گیتی بر لبت نقاش کیهان بینمت
صدها هزاران آفرین بر خا ل مژگان بینمت
گشتی شمایل فلک بستی به ص
|
|
|
|
|
نور به ظلمت تابید با نام بزرگ فاطمه
حس حضور خداوند آمد به رنگ فاطمه
با طلوع مولود عترت نور به قلم
|
|
|
|
|
وز قانون چرخ گردون شنیدهای
چرا خویشتن را زیاد بردهای
از نور و ظلمت و کمالت انسان
از وصف معدن
|
|
|
|
|
ای عشق ای روشنای همه هستی
زینت انس تا اوج جان پرستی
فارغ ز غمت زمانه حیران شود
گیتی پسندی به ج
|
|
|
|
|
عشق بازان را چو باران کام بی پایان می دهند
هرکه شد دومان عشق مژده ملک سلیمان می دهند
هرکه را از غم
|
|
|
|
|
گویی شعرهایم خون جوهر می شود
از رگ واژه خون دریا ی دیگر می شود
چند روزیست شعر هایم بی دلست
غمها
|
|
|
|
|
این کان بداخشانی که زادگاه منست
سلسبیل تا سلسبیل از ارکان منست
این سر زمین با نام بلند ایران
|
|
|
|
|
نگار من برای من دگر لاله نمی چبند
و من در خواب یودم
سخنها ی خوشش را دگر با ره نمی گوید
من بی ت
|
|
|
|
|
روح به غلتان بادم برد وکبیر پایان نبود
زخم امروز زخم
|
|
|
|
|
ساقی بده درنیم شب ان باده راشکر شکر
رقصی درارن مطربان ان غمزه را شکر شکر
گردان بگردان چرخ جان از
|
|
|
|
|
بارالاها مددی عالوده نشویم نفس خویش
بارخدایا ثمری ده تا نشو م حبس خویش
چو اسوه نبودیم نکند عالود
|
|
|
|
|
به همین نزدیکی صدایش می کنم من
دل بشکسته ام را به نامش می کنم من
لطف ها دیدم ز او و دیگری هیچ
جا
|
|
|
|
|
معشوق به کامو مه نو ناز من
سلطان به دامو باده نو ساز من
به سلامی بنوازی دل درد مند ما
|
|
|
|
|
صنما زکر دعایی به لبم داده ای
حلقه ی شعرو ادبم داده ای
شنونده بدم تو پسندیده ای
مجلسی شمع طربم د
|
|
|
|
|
چه در بند سخن انسان زمان می بینم
امروز هزار رنگی انسان درجهان می بینم
رفته رفته پا یان عصر قلم و د
|
|
|
|
|
طلوح مجلسی شا هانه می بینم
ُسروردرمجلس فرزانه می بینم
فلک در رونق عشق نگار مست
تبار در رقص شب اف
|
|
|
|
|
معشوق به عاشق گفتم امشب
کنارچشمه گل بشکفتم امشب
صفا ی باده نوشان باش نگارا
بیا که باده در مشتم
|
|
|
|
|
جز پریشانی در گفتا رنمی بینم
دنیا به جز فانی کردار نمی بینم
طلب کرد م عمل بر ارث برم من
بجز رخ
|
|
|
|
|
از قبیله عشقم پی معشوقه بگیرم
سر جام
|
|
|
|
|
دل شکستی سینه را نشکن دگر
از عشقم بریدم عهد را نشکن دگر
در پرطو خورشید بودم همه روز
پروان
|
|
|
|
|
چه تدبیر به این امدنم بود
همه روزش زخم سمرم بود
باب ملک بود صعب عبور
|
|
|
|
|
تو در آغاز سخنم بودی
بی توان بودم تو توانم بود ی
دست بسته افتاده بودم
تو قدرت جان و قدمم بودی
م
|
|
|
|
|
در دنیای پوچ خود پرستی می کنی
در باغ و چمن آتش افروزی می کنی
در کام گل ریحان خون ریزی
با نام
|
|
|
|
|
من سبز ترین تا ریخم. یقینت. می کنم
با مهر نگاهم کن چون نگینت می کنم
گر نیستم. پیروز میدا
|
|
|
|
|
خجسته دین بادم به آیین محمد
جهان پرحوادث آبادم به آیین محمد
به گلزا ر تقوا نگاها سوی قبل
|
|
|
|
|
ز شورافتاد جوانی فتوح شد باده نوشی
رود سمتی زمانه محفل ادم فروشی
طمع از دل
|
|
|
|
|
گل از گلشن شکافت یکی عاشق در آمد
به اسرارخدا مشک از شیشه سر امد
به صبح انتظار مرغ سخن گو
|
|
|
|
|
گر توان بود خدمت جانان کنم
کاربسته به دعا استجاب توان کنم
گر رخسار به بنماید دوست ب
|
|
|
|
|
باز با دل غمناک همه شب ذکر تو
باز نشود دفتر دل تا نبود شعر تو
چو ن اینه سکندر رخشان ماه صنم
|
|
|
|
|
حجاب از طره نسرین ز کینه برده ای چرخ
بخون غلتیده نسرین عجب بر خنده ای چرخ
به دشت خون ف
|
|
|
|
|
ای عشق طوفانی مده بر بادم
از عالم خاکم نبر
|
|
|
|
|
ای فروغ اشکار ازباب شاهانه یا حسین
عاشقانند جان فدا از ناب مستانه یا حسین
تنگ دنیا بر
|
|
|
|
|
ای مستی به ناب میم دردی کشان پیماتیم
و ای ویران دل خرابیم دامن کشان زنجیریم
در بامدادی با
|
|
|
|
|
صبح دیگر دفتری وا می کنی
گفته ها هر روز را تکرار می کنی
درد امروز را با زخم دیروز در مان می
|
|
|
|
|
زطایف عشقی از حلقه ی گیسوی چه می دانی
در انتظار شب وصل وزحرمت زفافی چه می دا نی
محضرعشق
|
|
|
|
|
چشم بگشای چهره بنما بی گانه نیستم من
حجاب از روی بردارکه بر خاکت نشستم من
هر چه بینم به زیب
|
|
|
|
|
خلوتی بنما ز جان . جان خدمت
جانان کند
کار دشوار جهان صلح بر آسان کند
سپارم دل به محب
|
|
|
|
|
امروز تبع گوار ا نیست به سخنی
چاره ی درد نکند هیچ مرد دانشوری
دلها شده سنگ خارا نخراشد
|
|
|
|
|
روزی که دید ه گشودم به جهان عمرخو د کابین تو
دل شکستی سر برید خون خوراند کودک نو بنیان تو
|
|
|
|
|
من به دیواردلم شعراز منتطر یار می نویسم
همه ار درد و فراغ تو زدست زمانه ی خار می نویسم
گر
|
|
|
|
|
زدم فالی گفت خوا جه شرحی از وصالش
که دل را می ربود ز باب معرفت بوی کمالش
به ساغر پر
|
|
|
|
|
لب باغچه نشستم تفکر بردم ای خاک
گلی دیدم بر آورده سبزشالی پنجه ی خاک
دو چشمان تفکر زار
ش
|
|
|
|
|
چه شد که در یا ی دل گشتی دست به حلقه ما زدی
رو به کِلبه تاریک ستاره ای به روشنی ماه رضا زد
|
|
|
|
|
گفتم ای پادشه حسن زغم روزگارم بده خوش
بوستانم به گلستان طرب به سبزه زارم بده خوش
تا که خلوت بگ
|
|
|
|
|
اخر ای ماه تمام جرم ّبه گنا هان چه شود
قوم ما دور ز ما ظلم سلطان چه شود
خفقان ستم جنگ
|
|
|
|
|
ّّبه تولای وچود ره عشق یافته ام
به تمنای دو چشم سرخم گشته ام
تو حریف دل
|
|
|
|
|
ای که غوغا می کند این تلاطم در سرم
این که شک انداخت خموشی منظرم
خوش بیا ای یوسفم وقت
|
|
|
|
|
َ زیر چرخش فلک گذری مهمانم می گند
خوابی بیست بلند که حیوان به انسانم می کند
خواب
|
|
|
|
|
شنیدم ناله مرغی شکسته بال ز دستی
|
|
|
|
|
شبیه شعر بود در ذهن خواموش من
کهکشان نوربود در دل پر جوش من
ار غوانی از سر زمین سبز بو
|
|
|
|
|
.
نشان ز غر بت عمر دارم نا هنوار ره پسین می بینم
هر چه عصیان کر دل هنواره پیش شهین می بینم
د
|
|
|
|
|
چون شکفت گل از بهار کوی تو
خط بر ابرو کشید ملک با مینوی تو
تا بهار آمد به باغ جام مستی
|
|
|
|
|
گریان گر نکنی ازغم حجران چه شود
با تب افکار برسیدن پی درمان چه شود
شمع تو خیال مجلس حجران ب
|
|
|
|
|
چومشتاقان هوای چشم تو دارم نگار ا
چو کودک در پی مادر بگریانم نگارا
ببوسم سینه باران چو
|
|
|
|
|
آنان که چشم به رضای عشق داده اند
در معضر عشاق هنر عشق آموخته آند
برده اند انچه به خاک زمین
|
|
|
|
|
: دوست من با شمع من پروانه باش
مونس تنهایی بر سر پیمانه باش
حال پریَشان آه جگر سوز کسآن
|
|
|
|
|
دو گیسو شانه زد از عطر نعنا دلبر ما
به خون رنگین نمو ده نسرت ما
دلبر ما
|
|
|
|
|
گرفتار سر موی تو بیماران هزارا
اسیر بند روی تو مستان نگارا
زلال چشم تو چو چشمه ی صبح
|
|
|
|
|
به گرد کوی آن گیسو پریشان
دو مژ گآن سیه چشمآن مرجان
چمن آرا کنم
|
|
|
|
|
ای نشسته بر کَشتی از مسافر در خطر چه می دانی
طمه زگنج داری از خشم موج بی خبر چه می دانی
|
|
|
|
|
سالها بار عشق بر دل من بود ز تو پنهآن کردم
دیده خون بار تو بود چون گنج نهان
|
|
|
|
|
شنید م ناله مرغی که طوفان بر سر امد
زمین از خوردن ادم به شکل پیکر امد
|
|
|
|
|
زآن طره ی نسرین دیده به خطا رفت
همه چشم ربو د وهمه دل به خطا رفت
شبی که به مهمانی غم رفت دل
|
|
|
|
|
چه شد که دگر بار ز پیر هن مو سی قبا نمی کنی
به اشک خدا بوسه می زنی درد فغرا را دوا نمی کنی
|
|
|
|
|
در منظر باغ نگاهت گل یاسی بچیدم
تا روز ابد از مشک تو
|
|
|
|
|
ببین اشک داد خواهان حیرانم. می کند
نمی دانم بخندم یا بگریم غم. ویرانم. می کند
حفره ای در ساخ
|
|
|
|
|
ساده بگم من با شما شاعرنبودم نیسته ام
حرفهایی د و ستانه ای برای شنیدن گفته . ام
شعله مرا نسو
|
|
|