پنجشنبه ۲۷ دی
|
آخرین اشعار ناب طوبی آهنگران
|
به خاک گفتم در سینه چه داری گرفتی کینه بر من
بگفت رد باران بگیری به گوهر میرسی در دام بر من
بگفتم تو بودی هزار زلف قلم در خود ربودی
بگفت همان زلف بلند در دامن من زده آتش به عالم خرمن من
گفتم ز گوهر از نگارستان خورشید کان داشتی
بگفت هزار افسوس از من یه دریا اشک ریخته دامن در من
گفتم لب معشوق شیرین را تو بوسیدی ز دنیا
بگفت جمال گلشن از حسن فریبا ولاکن تلخ ریشه در من
گفتم زین غمزه چه داری در بر به نوبت میشکنی شاخ صنوبر
بگفت میزبانم من که ز بهترینها در این سفره گذارم من
گفتم سرخوش مستی جمال یوسفان داری بسیار
بگفت بهریست تلخ کام من ز تناز و زیبا در آوار من
گفتم زین سحر دیوانه گشتم بیدل و بیخانه گشتم
بگفت سیه خال قلب شقایق تقدیر است نه از کین بر من
گفتم رد باران گرفتم بلند زلف قلم را در تو جستم
بگفت گرفته خاک گلوی سینهام را کین کینه ز چرخ است نه از من
گفتم شکستم از لب خونت ندیدم آب در جویت
بگفت پیمان ز سلطان نست مخوان آواز از من
گفتم گریبان را گرفتی که این طبع را به تلخی یافتی
بگفت بیمار درمان از من ورق افتاد و طالع خورد بر من
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیباااااست..