سه شنبه ۵ فروردين
اشعار دفتر شعرِ شاعر طوبی آهنگران
|
|
گفت
گقت صنم را راز دار باش و
گفتم در غفا زره ای از سلسله مو ی تو
گفت مشک از بوی من سرشته در
|
|
|
|
|
یارب گستان به خزان رسم تو نبود
تابش خورشید بزیا ن رسم تو نبود
جامی به عشق سحر می پیمود
|
|
|
|
|
من در شب خش خش برگ ها می تر سم
از صدای زوزه ی باد در انبوه برگ ها می ترسم
از آبستنی حوادس
|
|
|
|
|
من از نشاط تو می نویسم
تو از عاقبت من بگو میان تو من و دنیا
شاید نگذاشته باشی عمرم ب
|
|
|
|
|
دگر پنهان ز ساقی و ساغر می ناب نمی کنم
درخت سبز بستان خزان ز ان اب نمی کنم
ز دوستان م
|
|
|
|
|
گل غنچه صبح در ترازو شفق خود نمای
محفل صادق بود
بی خبر از از اوار لحظه لحظه
نور ی سنگی
|
|
|
|
|
در ناف غزل شمع دل پروانه بود
چنگ و مطرب در چمن دل خوش پیمانه بود
نا خوشان از نوای چنگ می ر
|
|
|
|
|
تور را در خلوتم خوانم که شب را بی سحر بسیار بودم
دل عاشق نشان می خواست به امید نثار بودم
ب
|
|
|
|
|
بیا ساقی ساغر ی تازه بگردان
دو باره لاله با خاک بسته پیمان
ببین این مرغکان با سر پریدن
ز خ
|
|
|
|
|
مادران و دختران.
امروزپروین. اعتصامی
|
|
|
|
|
خوشا عشقی که با شمع وجود نور پردازی می کند
خال لب را چیده باشد زآن سر بازی می کند
زآن باده که
|
|
|
|
|
نوری از زات یقئن آن شهه خؤبان علی
اوست از عالم ماؤرا مظهر پاكان علی
مرد تدلیر ؤلایت گوهر یک دا
|
|
|
|
|
از سکوت و ظلم بی پایان غزل گو آشوبست دلم
این جماعت با غزل ها. زنده اند وز غم خونست دلم
بشنو
|
|
|
|
|
محبوبا از تو خواهم. زیستن با صبرم. دهی
از. نگاه. وصب خود این. زبان گویایم
|
|
|
|
|
@ پا بر خاک نهادم. ناله از انسان شنیدم
بر من پا نهادی. ندیدی با خاک در دمیدم
دل من با گل من پی
|
|
|
|
|
@ گر چه تب خیال زندگی حیران کند ما را
و از عشرت. شوق. زندگی گه. پریشان کند ما را
به گلی.
|
|
|
|
|
دل. بود ترک. کابد زوتر از جان می نمود
جان با هزار درد در تلاش جان خود ارزان می نمود
جان زن
|
|
|
|
|
بوی. گل زار عطر سای منزل لیلی. که شد
بلبلی. بر شاخه. می خواند که. ابنک. شد بهار
|
|
|
|
|
تو را در باغ. گل دیدم همه از معرفت بود کوهت
گرفتم تار ز گیسویت ببردم. دل تاق ابرویت
|
|
|
|
|
ای سر باز برای تجاوز چکمه پوشیده ای
به جای اینکه برای نجات گرسنه گان و ستم دیده گان بوده ای
|
|
|
|
|
@ خون قلم از شیشه ی دل بر دفتر بی تاب. چکید
رنگ خون بر دفتر عشق حسرت. مجنون کشید
دل برد چون
|
|
|
|
|
عجب. می بینم روزگار. به عشق. یار. ساز نیست
چرا که. مرد مانش بجز فکر کردن پول پیاز نیست
به
|
|
|
|
|
من خراب منظر خال سیاهی گشته ام
دست آویز سر زلف سیاهی گشته ام
واژه های عشق را تک. تک. گره اندا
|
|
|
|
|
درخت انجیرک. دیدم. غمی داشت
کنار دهستان. نجیبان. محفلی. داشت
بسیار دانه می داد شیرین. و خوش. طمع
|
|
|
|
|
خوش خیالی هم بود که دنیا. ساز گاری می کند
عمر بر پایش ریختم باز نامهر بانی می کند
گفتم بو
|
|
|
|
|
جوان مردی با نیروی زحمت کشید
تاکه. بی اندازه. به ثروت رسید
داده بود خداوندسبحان تمام
آسوده
|
|
|
|
|
آجزانه می کشیدند نو جوانی در بند
رحم آمد بر دلی گفت چه گناهی در سر آیند
گفت معمور از گنا هان
|
|
|
|
|
کاش بداند. انسان که. موجب. حرمان نشود
قلب. عاشق. را نشکند که. دگر بند زندان. نشود
با یک سخن.
|
|
|
|
|
روزگاری به تقدیر قلم سر زلف سخنم. شانه زدم
چو بلبل به ترب خانه گل بوسه ی مستانه زدم
سینه
|
|
|
|
|
گفت معشوف. گیسوان افشان کنم عاشقی را مجنون چشمانم کنم
گفت عاشق آتشی از عشق آن کنم. جان
|
|
|
|
|
هشیاری. دیدم به قبرستان حسرت به دل دارد عجیب
که ثروتمند دوست خود خفته در خاک دید غریب
شکست
|
|
|
|
|
نکته. ای از منظرت سالها. بر دل. بماند م
مر حبا. از. عاشقان. مهر تو. رابر دل. نشاند م
گونه ای
|
|
|
|
|
خاک بودم پیش کوه. لاف. کریمانه زدم
|
|
|
|
|
به مستانه. بده ساغر بدست من نگارا
سخن با دل بگو مشتاق گفتار من نگارا
بیا آسان بگیر عشقم که
|
|
|
|
|
گفت عاشق بر گلی مست بویم چون تو را
گفت گل آرام بیا شم من می برد هوش تو را
گفت عاشق مشک ح
|
|
|
|
|
ای محرم اسرار خنده زند گل به سیمای تو
عابد. بوسه طلب به عجز بر تربت خوش بوی تو
ره نشین کوی عش
|
|
|
|
|
چهره ی خندان. افق شانه. زد فرش زمین
آفتاب لبریز کرد جام طلا فرش زمین
جان به تن مه لقا زلف پریش
|
|
|
|
|
سر انجام شد مردم ما به دور شهر ها آواره گی را
آسان دل برید از دین دانش. پی نان بر جفا افتاده گی
|
|
|
|
|
ره بلند بود
و به سبزه زار پابان یافت
دسهایم برای. گره سبزه آماده بود
نگا سبزه در حالی نوازشم می
|
|
|
|
|
بودش به دنیا. مایه. دار مردی عزیز
میان. انجمن بود به دوستی. لبریز
بود دست بخیر معتمد اوستاد کا
|
|
|
|
|
وقت جان دادن. کجایی. همدمم که تو را نفس کنم
بوی تنهایی می دهد کفنم که ردای. تو را قبا کنم
گذر
|
|
|
|
|
ببین مظلومیت شقایق های دل مرده به درد این زمانه
که عاشق پیشه. گی از یاد بردندکبوتر های. این خان
|
|
|
|
|
ای وجود مهره. آشنایی
در سایه سنگئن بی نوایی
سکوت خلوت. پروانه ی مست
نگا ه عاشق. نسرین. در
|
|
|
|
|
میان خنده می گرید دل دیوانه ام
میان خوش دلان خاموش دل پروانه ام
به پیش انجمن پر بار بود بهارم
|
|
|
|
|
عشق بازی در محضر عطف تو خوش
مکتب بنده پروری با ناز تو خوش
عاشقان دانستند که ره پیمای دل شدند
|
|
|
|
|
ساغی بده پیمانه. را ساغر. بنوشان لاله را
گامی بر این آتش کده لبریز بده. آن. باده. را
قر
|
|
|
|
|
هیچ می دانی خانه دلبر کجاست
این غم نا گفته ی هوشیار کجاست
بال و پر درهم شکست از عشق او
تیر
|
|
|
|
|
هر چه تاب دا د تار گیسو. حلقه. شم. خوش. عجب
در سرا پرده. ی. دل. تار مژ گان خوش. عجب
به دور
|
|
|
|
|
کاش نبود دانستن غم. دانستن به رندان همه. زندان بود.
سنگینی عقل و دانش حملش نه در. توان جان بود
|
|
|
|
|
گفتم مه لقایم در حسن بی مثالت آب حیات دیده ام
گفت من هم یک. آسمانی عشق از روح ماهت دیده ام
گفت
|
|
|
|
|
ما بمانیم بردر عشاق به عشق
چو به خون غوطه ورست قامت رعنای عشق
ا و. که دیده به نظر زین هنر قب
|
|
|
|
|
شعر سخن گفته ی زیبا من ز آن سو به ایمانم بری
شاعری در وادی عشقست مرا ز آن سو به ایمانم بری
تو
|
|
|
|
|
خوش خط مشکین لقا دل کرده ای زنجیر ما
ما صنم آهو مکان دل برده ای بت عیار ما
گوشه گیرم از چشم د
|
|
|
|
|
روز جساب مگر نه در ره هست چرا عمل به ابقا نشد
بجز وجود. که دیگر اعتماد نیست هیچ بنا به بقا نشد
|
|
|
|
|
چه امری استوار. وچه قولی صاق
چه ریسمانی محکم وچه نصرتی کامل
چه هدایتی. به حق و چه
|
|
|
|
|
نفسم گرفت از بی هوایی جیلان درد بی نشانم تازه
زند بودن شده هنر ز زلت گذشتن عمرم تازه
کسی را م
|
|
|
|
|
عجب ای ماه پریشان کرده. ای چون زلف مهتاب
تو از بالا نشینانی به پایین هم نظر کن زآن لطف مهتاب
د
|
|
|
|
|
هر لحضه دلم زلف تو را باز تمنا می کرد
محتاج نظر مهر سینه به تدبیر دعا می کرد
میل سر زلفش به طر
|
|
|
|
|
از می کده تا خانه عشاق همه چشمان دل شده ام دل
عرق از هجر تو ریختم تا همه جان دل شده ام دل
میل
|
|
|
|
|
یاد آن روزی که شمع ما گل پروانه ای بود
به دور جان می گشت عاشق مستانه ای. بود
با سحر هم راز لح
|
|
|
|
|
ای شب ز بوی بوسه ای لمس لبانت کردم
ز خیال خم ابروی تو ز خواب رهایت کردم
دمی خراب لب شیرین و چش
|
|
|
|
|
درد ها دارم ز دل هم شکسته سینه ام کی دریابی مرا
زین دیر خراباتی هوای دشت پروین فرح سلطانی. مرا
|
|
|
|
|
ای صاحب دل عیار من رحمی غم تنهایی ام
من گم شدم در شهر غم. بین قصه ویرانی ام
|
|
|
|
|
شبی در دور دست ها نگاهم. می نگریست ماه منی را
معذور در نگا ه بودم به دام معشوقه ای ز دریا ساحلی
|
|
|
|
|
از میان نو بران آن گل خوش بر علی
از میان نو رسان جان پیغمبر ع
|
|
|
|
|
ای که علم فرزانه گیت کمال است
کجا روم که فروزنده توای
ما تسلیم شده گان در گهیم
کجا رویم که ب
|
|
|
|
|
مگان حلقه ای چشم سیاهت داد تاراج دینم
صفای دلبری دیدم کمال. نافه از آهو. جمالم
جان را بسته ی
|
|
|
|
|
آمدی. جانم فدای دولت شاهانه ات
نقش تو بر دل نشانم چشم دل آن نرگس. مستانه ات
ای عجب منظر که.
|
|
|
|
|
این شمع نور افزونش چون سایه. به. افکند دلم
از سر باده ببرد. بر خم گیسو کشاند این دلم
چون
|
|
|
|
|
قلم ز دست عاشق عصای موسی بود
انسا ن به فرزانه گی جو هر تقوا بود
شکست سکوت قلم جهل فنا رفت
|
|
|
|
|
نازنینم تا به کی چله نشین عشق بی فرجام باشی
به سان نرگس مستان به یک جرعه. زمستان خزان باشی
نظ
|
|
|
|
|
گر فرمانروای تو ز عقل امر خداوندی بود
زندگی پیوسته به آسایش و نیک بختی بود
چون هشیاری که خیر د
|
|
|
|
|
من پیام سال هزار چهار صد هستم
بیا دست در دست دهیم
به خاطر زندگی و زنده ها
ساختن مهربانی. د
|
|
|
|
|
زخم هایم بوی. کنه گی می دهد مرحم ز کجا حاصل
کار غم ز غوغا می گذرددو ست. ز کجا حمایل
|
|
|
|
|
ای جهانی گرفت فرزانه گی نام نکو از نور محمد
خوش سرشت گل آن گل خوش بر نور محمد
نامی که آمد از ب
|
|
|
|
|
ای کودک خیال من با من بمان بامن بمان
ز چهره لطف تو آرام من آرام من
|
|
|
|
|
به یاد رفت عشق ورزی به دردی این زمانه
که لطف پنها شد ز درد دشواری این زمانه
دگر ایام به کام دل ن
|
|
|
|
|
آن روز که مهر ماه تو به دریای چشمانم افتاد
که یاغوت لبلعلت تنور داغم افتاد
چو ماهی. به در یای وجو
|
|
|
|
|
من شعر نیستم. می خواهم چیزی یگویم
انسانم از کاری از انسان به انسانم
از طوفان از گناه
|
|
|
|
|
به خاطرم بسپار.
روی این خاک
شاید دور دورها
شاید کنار جاده
|
|
|
مجموع ۱۴۳ پست فعال در ۲ صفحه |