هشیاری. دیدم به قبرستان حسرت به دل دارد عجیب
که ثروتمند دوست خود خفته در خاک دید غریب
شکسته. دل ز احوال خویش که رنجی. داردبیش در پیش
در گذر بودعمر. فر صت. به پایان بود مرد نجیب
ز ثروت بود فروان ولیکن. دست خالی. کوچ. عریان
مورچه. گانی از. فکر. به جانش. نییش دادند عجیب
از رفتن. نگون بخت. یار خویش به رنج افتاده بیش
چون رفیقان. و اموال تا لب گور بودند نسیب
گفت وای بر من جان خود ارزان فروختم این مکان
کار من کوه از جا میکند گر جزمکان بود رغیب
گفت تو نازو نعمت می دهی در عوض. زهری. داری در کمین
گه بر نان خشک. بر بندگان داری دریغ گه با زر دادفریب
گفت مکان هرچه اندوختی میراث ه منست
مهمان بودی. خانه ام. اینک وقتست تا. بری. مرد غریب
گفت عاقلان. دانستند نو بتی امروز. و فردا. دارد کریم
به ره نشسته. لحظه شمار تا نامی دگر. دهد حبیب
بی هوده نبود کار کریم دانستندعاقلان نخوردند فریب
از بعد خلقت فاسفه ی انسان یک آزمایش. بودعجیب
رمز استاد کس ندانست پشت پرده اسرار داره بیش
ساختار به اسرار او بود سختی خلقت نبود. عجیب
زیباست
موفق باشید