هیچ می دانی خانه دلبر کجاست
این غم نا گفته ی هوشیار کجاست
بال و پر درهم شکست از عشق او
تیرگی در زندگی میل ماندن بی بهاست
این سفر هم رو به پایانش می رود
این شکسته دل تا خریدارش كجاست
چون به مبدأ می رود عمر غریب
ثروت و مال منالم بی بهاست
پشت پا بر دیده و دنیا آسان نیست
امید و آرزو های نا تمام دست خداست
دیدی جوشان بودم چون بحر خروشان امید
جوششم خشکید دست به فرمانم کجاست
هر چه دیدم در نظر از عصر خود
فقر بی داد می کرد دست گیرانش کجاست
گوشه دیگر به این شهر عیش بود و عشرت
و و لنگاری که نمی داند معرفت کجاست
باز نمی دانم خانه دلبر کجاست
عمر چون باد سر گردان می گذرد
و این حقیقت شاید تلخ دست تقدیر کجاست
به تنهایی به دست نا توانی جان بیمار
و آن قیل و قال در جوانی پس کجاست
در این دنیای وا نفسا خدایی هست
بی نشانی مهر دوستانه کجاست
جگر می سوزد از تلخی ایام
نظر مهر بانی و دم مسیها کجاست
ره بگشا که آتش کینه بسوخت جان بشر
تیغ برند و راد مردی حیدر کرار کجاست
باز نمی دانم خانه دلور کجاست
نان بر سفره ی خدا نیست
به خدا گویان بگو اسر عصیان کجاست
وای بر آنکه می گذرد و نمی فهمد حال دل
دل سوخته را فضل کریمان کجاست
ز ویران گری برج محبت بریخت
و آن هنر سخنوری در بستن شیطان کجاست
جهل اهرمن جولان گر دلهای سفید شد
و آن حکمران سینه به آتش زده کجاست
ای بشر بیدار شو عالمی از برای دل بساز
و شوکت پور شنکت بخشش و اثارت کجاست
دشوار به ره نیامد که تو زندگی راحت کنی
ساختن دنیا و سیرت یزدانی کجاست
باز نمی دانم خانه ی دلدار کجاست
تا به ریسمان طریقت دست آدم می رسید
رشته ها نا گسته بود مهر خوبانت کجاست
رشته ها را جستجو در خان او باید نمود
آن نشان کان خون سر مایه ایمانت کجاست
مرهمان شهر اصلاح شده گان درگه اند
ساختگی و کار راز دارانت کجاست
زمانه در آتش سوزنده فقر دست پا می زند
جهل است که بر زین چابک دست بر افسار کجاست
دست مردمان کوته چون مردگان در دامن خاک
و آن طبیب با تدبیر روزگار کجاست
دل دادگی هم روزگاری مهری از موی تو داشت
این رسم هم به تاریخ پیوست ارمغان عاشقی پس کجاست
باز هم نمی دانم خانه ی دلدار کجاست
دلنوشته بسیار زیبا و دلنشین بود