چهره ی خندان. افق شانه. زد فرش زمین
آفتاب لبریز کرد جام طلا فرش زمین
جان به تن مه لقا زلف پریشان گیاه
زند و جاوید از شهد محبت دیده ی بالا. نشین
بر سر پیمان دل آنکه شهینش ستود
و
و آنکه به آفتاب نظری می ننود
سوی دیار عاشقان باز سفر می نمود
یک نفس تا لب خورشید بماند
می رفت به جایی رونقبه مردانه گی. می نمود
این جاده. جاده شاهی نبود
هرچه که بود با هنرش می نمود
شب به ره به دهستان رسیده بود
ره به سر فرازی طی نمود
باید انتغام از عقرب جرار گرفت
جام ادبی از مکتب دینش ربود
رسیدن به کوچ پرستوهای محاجر مسممش مینمود
این هنگامه سبز تا دور قمرش می ربود
باید غنیمت دانست خطر کمین پرواز
از در دلهای یخ زده ای هم گذرش نمود
نقش چهره ی مسکین شهر هر لحظه تکانش نمود
جان به ره. این سنم مسمم و. با هنرش می نمود
شک نداشت که دشمن هم خطرش می نمود
دیده ای از دور لحظه شمار منتظرش می نمود
و
نگاهی به افق دست به دامان قلمیک خط یاد گاری
به انگشت ندامت رنگ دنیا ازل دفتر می نمود
ای ره زن ره به حقیقت بشمار غنیمت
ره عشق سرخ دفتر پر هیز نمود
نوشت انگشت به آرایی هنگامه چه زیبایی
بر حزر این قلم هرچه قرارش نمود
و
چشمان قلم از نور فریبا بی رنگ
رقس او از خبر آن شب باران بی رنگ
زلف پریشان سخن قرق عرق سینه ی دفتر
کوله به دندان کشیداز بار سنگین قلم
کلام آخر بشنو دفتر که دل تنگ. گفتنم من
آخرین کلام گفت دفتر ترک بودن می نمود
نوست در دل دفتر تاریخ سرخ فصل اختر
و
از طوفان اسارت و از ترکش بی مرز گلوله
از دود آتش خون تفنگ گرمی بی حد خانه
از دشت خلوت و چشمک بی خواب ستاره
و ز آن سر باز مظلوم و زآن نامور قلندر
قلم با دفتر دل هم سخن بود بی بهانه
عمری بر دفتر گذر بود که بهترین یاد گاره
و
گفت قلم تو از کدامین سیره ی عشقی
کویر تشن لب آبست از وسعت عشق قلندر
بلندپرواز عشق در آسمانی
به دل دلده گی انواج از در یای انور
هنوز با قلم هم صحبتی. بود
که
گفت دفتر اینک شاخ طوبی بست نشانه
ستاره شاخ پروینش نشانه
چه معنی می توان کرد دفتر عشق
عشقی که با عشق قمر دارد نشانه
نوشت آرامباش به دنیا چون آزادم نموده
به آستان فلک زندان نموده
که پروازش به روی ابر باشد
هزارلحظه. زار بماند از حال زمانه
و
دفتر به اتما مش رسید از آن نگارش
قلم هم قطره ی آخر چکاندش
رنگ ازرخسار ه دفتر می ربود عشق
کلام در ثبت آخر می ستود عشق
یکی بر خاک سجده ی خون کرد
افق از پریشانی خاک ابرو خم کرد
غریبانه بست دفتر عشق
هنوز جامانده ای می خواند دفتر عشق
و
بسیار زیبا و دلنشین بود