درد ها دارم ز دل هم شکسته سینه ام کی دریابی مرا
زین دیر خراباتی هوای دشت پروین فرح سلطانی. مرا
گرد این دنیا پیر افتاده ام حیران. در گودال. غم
عجب زین چرخ هر زمانش گریان می داری مرا
تو بیا ای مرهم راز که این حیرانی بگیر از دامن من
دامن عدل تو گسترده از خاک ره مگر سامانی مرا
ای همه هستی دوست داری تا ببینی جمعی به فرو دستی
عمر می گزرد. به دشواری تو بنده نوازی می دانم می نوازانی مرا
باده ام. افتاد ابریقم شکست این میم خاک سیه
کن محبت. زین حکایت که ین معذوری می خونی. مرا
ره را افتان خیزان پیمودم گر چه. بنیادش خرابی
نشان زآن محفل مشتاقان گرفتم این مامعله. شرت آسانی مرا
از لب جوهر گرفتم کام دل زآن استاد مینا. دفتری
سایه که بر بومم افتاد زنجیر گردن عشق جانی که می رانی مرا
آب بر روی نشاندم چهره را از تو کنم شمع
این نشانه داد بشارت دانم که می خوانی مرا
ازپک عطر سای بهارت. شنیدم. پیغام جان
این حکایت جان ستاند بهاری با خزان دری مرا
آنچه ز مهر رخ. تو دیدم می بخشید کلام ز عشق
زین اسرارمی لرزیدم که چه خب میداری مرا
انچه از دریای حکمت. لطف تو بود عشق به. پروین تو
دریغ از خاب من زآن گنج گران. دور می خوانی مرا
بیش از اینم. ز تو نوشتم ای استاد سخن
تو هم از سر مهربخوان می دانم که می خوانی مرا
چه جمله زیبایی
شعر زیبایی بود
درود بر بانو آهنگران
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺👌👌👌