کاش بداند. انسان که. موجب. حرمان نشود
قلب. عاشق. را نشکند که. دگر بند زندان. نشود
با یک سخن. تلخ آتش در محفل. دوستان. اندازد
شعله ور نشود آتشی که با دریا. هم جبران نشود
چه. نکو بود کار جهان که دفتر عشق معنا شود
بسی مهر همان. بود. که. هم راز. مهمان بشود
چهره. خندان بشود. عشق دل به دو رنگی. ندهد
محفل. معشوق. خموش است. بی عشق. چراغ روشن نشود
احوال. عشاق. گرفتم. از صاحب. نظری به جهان
گفت. کام دل آنجا. بود که خانه اش. بی یاران. نشود
گفت اگر رفیق با من نظرش باشد لبم. ز کوثر تر باشد
وگر نه کسی با حال پریشان موجب. احسان. نشود
در منظر عشق. پنهان نیست. که. معشوق. در هنر
عجب دیدم. که صاحب نظر هم. بی معشوق. انسان نشود
اگر نکته دانی می طلبی، شعر به میل عاشق گوی
وگرنه هیچ عاشقی بی گیسوی یار نکته دان نشود
در زمانی که عاشقی رخت بر بسته و معشوق به خاک سیه
بکوش در رهی که قصه عاشقی باشد و معشوق بدنام نشود
بگو گل به بوسه ی بلبل لب تر کند و ناب مجلس شود
عاشق به بوی گیسو تواند برود چو معشوق پنهان نشود