خوشا عشقی که با شمع وجود نور پردازی می کند
خال لب را چیده باشد زآن سر بازی می کند
زآن باده که دارد بوستانی را مست ناب او
سر به طاعت. می دهد نسرین دل نوازی می کند
در قفس جان از شوق وجود بی قراری است خموش
می رقصد چو پروانه از عطر علفزار پروازی میکند
از مه ناز دارد نشان عشق بیچچ پرواز یار
بر لب باده نشیند فرح نوروزی می کند
آسمان لاجورد خط بر ابروی تو رنگی کشید
باده جوشان باغ گل شیشه سازی می کند
سورمه بر ابرو کشید دختر میخک ز صبح
هر کجا دیدش خمار عطر سازی می کند
آن شاخه که کشید بوی گلستان از مشام
بی جان جان گرفت با آنکه بازی می کند
هر چه از عشق دیدم و من خواب آلوده کجا
چون از اسراربود کار او راز پردازی می کند
گه رنج بود جهانش چونچک زمستان
باز می بینم بهارش می برد درد وغم زآن سازی می کند
دلنشین و زیباست