شبی در دور دست ها نگاهم. می نگریست ماه منی را
معذور در نگا ه بودم به دام معشوقه ای ز دریا ساحلی را
به پشت. پلک افتا دمی غوغا نگا های غریب ز دنیا برده. بودم
به دشتهای شقایق دیدمی ماه پری هایی چه عاشق افتاده ای را
گهی می خواندمی به زانوی ادب بر روی محراب
نگاهی معرفت انداخته بودم نگاره هم دلی را
چنان زآن بوستان ز موجودمحبت دیدم مروت
گهی از گلشن باغ مروت می بخشید تاج. سروری خادمی را
گهی مست به محرابش با نگاه دل انگیز صفایش
شب می رفت ازوجودم چو خورشید پگاه هم گوهری را
به مهر کعبه ی. دل چنان افتاده بودم روی سجده
که دشتی بی حساب نور حقایق زآن. پیغام شاهی را
زمین بود کان بوسه ز آن آسوده. خاطر محفل سودا گری را
گرفتارش بدن در طاق ابروکه می بخشید جهانی عاشقی را
هر آن کس می رسید بر نهر وزآن. جام زلالش جرعه ای نوش
به خیل عاشقان بود وز می نابش که می داد. ما و منی را
در شبی گفتمی ای نور دیده تو ساغی. سیمین کلاهی
تا ببینم روی خورشید سوخته ام زین باده ساغری را
گفت یک نظر دادم حیاتت یک نظر دیگر مماتت
گفتمی باید عطر آگین بور این مشام از یاسمین را
گفت برده ای از یاسمینم عیار دل انگیز زآن عطار
گفتمی ای شه سوار خسروی معشوق را جز عجز مرحمی را
می وزید هر دم نسیمی سوی صحرای کمالش
در خیالش مهر الهام می شنیدم. زآن. صدا عاشقی را
۱۰. ۲. ۱۴۰۰
طوبی آمهگران.
از گلستان ادب
بسیار زیبا و جالب بود