تمام هستی

به همین نزدیکی صدایش می کنم من
دل بشکسته ام را  به نامش می کنم من
لطف ها دیدم ز او و دیگری هیچ
جان بی ارزشم را فدایش می کنم من
کسی در پشت پرده داردم با رازها  
ز آن پرده پنهانی نگاهش می کنم من
 من اواره ام  بی سیم زرو زور 
گرباید چشم را فرش پایش می کنم من
اشکها م خود جوش از دل اواره ام
 اشک هام را چو می جامش  می کنم من
بسی رنج بسی زخم زبان دیدم زمانه
اگراین خواست او بودحلا لش می کنم من
جز او نبود گوا بر زوزگار سختی من
در سینه قلبی پیش نثارش می کنم من
بسی دل را شکست شاخه برید از من 
همه را طوفه ای تقدیم کارش می کنم من
عمری شکستم باز شکستم او خندید
همین دفتر به یادباشش می کنم من
دیدمش در دلم  همراه غم بود
سر بی نشانم را قربانش می کنم من
او نشانه ای ز هستی  من بود
تمام  هستی ام را نثارش می کنم من