عشق بازان

عشق بازان را چو باران کام بی پایان می دهند
هرکه شد دومان عشق مژده ملک سلیمان می دهند
هرکه را از غمش زنده شود دل را جوان
مژده ی معشوق به رضوان سامان می دهند
ماجرای عشق  گفتیم چندان بی انتها 
عاشقی آغشته دل ازخون دم به دم گریان می دهند
عاشقان از بهر معشوق . مسجد محراب کنند  
ازخیال روی معشوق ناب  گردان می دهند
چون گره از زلف معشوق ا فتاد به دل
از برای  آزرده گی سر رادلیران  می دهند
باغ را که  نظاره‌می کند عاشق معشوق پرست  
بلبلان را نقمه عاشق کشی تا جان جانان  می دهند 
کفر باشد دین دل که عاشقی حیران کنی 
انچه مجنون کرد به دنیا  دل پرشان می دهند