يکشنبه ۲۴ فروردين
اشعار دفتر شعرِ صدای سخن عشق شاعر رضا روزگر
|
|
درون لشکر زلفت، چنین سپاهی نیست
به سینه ام مه زیبا، که سوز آهی نیست
نگو که رفتی و رفتن، دگر گناه
|
|
|
|
|
زندگی خوب من، جان را ندیدی تو هنوز
راه های خوب و آسان را، ندیدی تو هنوز
کافه و نسکافه و طعم جد
|
|
|
|
|
حرف از بهار و از خود امید میزد
سیلی ولی بر صورت خورشید میزد
با اینکه عاشق بود و اهل عشقبازی
|
|
|
|
|
در جام می، تو مستی انگور بودی
مانند آواز بنان، ماهور بودی
تو در میان عارفان شهر بغداد
با دارها
|
|
|
|
|
بین تمام دختران، الحق که سر بودی
اما تو از عشقم یقیناً، بیخبر بودی
مانند مرجان های دریایی، عزیز
|
|
|
|
|
اظهار کن امشب تمام آن نبوغت را
وقتی نمی خواهم بفهمم، آن دروغت را
بالای قصه ماست شد، ای قصه گوی
|
|
|
|
|
مرد تنها مرگ را دید و بگفت
تو کجا اینجا کجا راز نهفت
|
|
|
|
|
قایق سهرابی و در دل، تو پارو می زنی
عطر خوشبویی چرا، بر زلف و گیسو می زنی؟!
داش آکل هستم ولی، ما
|
|
|
|
|
نگاه ببر مغرورم، همیشه دیر می ریزد
چو آهو در دل جنگل، به دست شیر می ریزد
من از طرز سکانس تو، پر
|
|
|
|
|
من خسروام ای نازنین، مانند شبدیزی
با من فقط پرکینه ای، لبریز تبعیضی
تو مثل یک پروانه ای، وقتی ر
|
|
|
|
|
گرچه مونالیزا شدی، کم کن تو لبخند
با سینی چائی خود، آور دوتا قند
چنگیز زلفت می برد، تا لشکر غم
|
|
|
|
|
بیا پایان بده امشب، تو کابوس عجیبت را
تمامش کن به تعبیری، تو افکار غریبت را
نشو شاخه نبات حافظ و
|
|
|
|
|
اهرام چشمت را، به دست نیل دادی
بر من تو غم ها را چرا، تحمیل دادی؟
رویین تنی بودم ولی، اسفندیارم
|
|
|
|
|
با همان گیس سیاه و با همان، بافه ی ناز
روی دست و دل من، باز تو زنجیر نباش
چون پلنگی که ز جا
|
|
|