باد، آفاق اجل بود در قهر خورشید
چه کسی به عطای گوهر نطفه ی خویش
پادشاهی را به خلعت خنده افسون خواهد کرد ؟
داغ دارد
آنکس که سراسیمه
نسیم را
داغ کرده بر پیشانی غنچه ها
بی پندار از شکوفه خواهد کرد
داغ دارد
آنکس که تهی از شمشیر
کهکشان را پیش روی خورشید
جاری از خون خواهد کرد
در اقلیم ایام بیداری
رگ وریشه ی قفل زندان
تفصیلی از خون خواهد بود
رگ وریشه ی قفل منجلاب
قلاب ماهیگیری ست
که مدام در جشن تولد ماهی ها
مرداب را به مراد آفاق اجل می برد
چه کسی به لشکر فریاد شبیخون می زند
وقتی فریب ،پیش رقیب تو
شکایتی از بهشت خواهد داشت
مرا بهر عذر کدام گناه
پیش شیدا ی تحسین شده
میان تیغ طاقت رسوا کرده ای ؟
مرا پیش کدام برگ
غافل از میوه ها
واقف از باغ
با دمی از نیرنگ خار آشنا کرده ای؟
حریم جسم من در روح درختان
شورش نسیم های قبل از سحر است
شورش صخره هایی که در سحر
نجوای سنگ ها را به باران های قبل از تولد خواهند گفت
حریم جسم من در روح ابرها
رفعت آفتاب در سایه ی مقصود است
رفعت آفتاب بر زخم ها ی تاول زده بر زنجیر
چه کسی بر خلاف عدم خویش
قبای بستان را آتش خواهد زد ؟
وقتی چراغ ها سرافکنده ی غایت خویش می شوند
محمدرضا آزادبخت
پ. ن
مسیر مرگ هرگز در مسیر اغراق نیست
گاهی یک گدا
سکه های نداشته اش را غرق اغراق خواهد کرد
تا خلعت خنده را به مرگ پیش کش کند
قبل از آنکه پیش کشیده شود از .....
خلاقانه و جالب مینویسید .
برقرار باشید
آنکس که تهی از شمشیر
کهکشان را پیش روی خورشید
جاری از خون خواهد کرد