به نام خدا
بنازم نازنینی را که آورد
مرا در حلقه ی دارالمجانین
درون خانه دربندم به عشقش
رها در حلقه ی دارالمجانین
نیارم هیچ کس را با بدیهاش
به جا در حلقه ی دارالمجانین
خودم را می کنم با خنده زاری
فدا در حلقه ی دارالمجانین
رفیق قبل و بعد از بودنم هست
خدا در حلقه ی دارالمجانین
بیابد ریشه ی شیرین بیانم
جلا در حلقه ی دارالمجانین
تمام لیوه ها یابند با هم
شفا در حلقه ی دارالمجانین
از این رو واجب آید چشم بسته
شنا در حلقه ی دارالمجانین
گشاید بال خود را با سعادت
هُما در حلقه ی دارالمجانین
بسازم هفته ای هفده عروسی
به پا در حلقه ی دارالمجانین
ریا را با ریاست سِت نموده
اَدا در حلقه ی دارالمجانین
خدایی باب میلم نیست بی عشق
صفا در حلقه ی دارالمجانین
نباشد مهربانی با ترانه
خطا در حلقه ی دارالمجانین
اگر خواهی که فارغ گردی از غم
بیا در حلقه ی دارالمجانین
بیا با بار سنگین تورم
بزا در حلقه ی دارالمجانین
خدا را شکر که رونق ندارد
جفا در حلقه ی دارالمجانین
نصیب سیب عصیانم خدا کرد
تو را در حلقه ی دارالمجانین
"گرفتار رهایی نیست آزاد"
چرا در حلقه ی دارالمجانین!؟
علی نظری سرمازه
درود برشما استادعزیز
بسیارزیبا وتامل برانگیز بود
اگر خواهی که فارغ گردی از غم
بیا در حلقه ی دارالمجانین
دیوانگی هم عالمی دارد......