شنبه ۱ دی
اشعار دفتر شعرِ دفتر احساس شاعر بتول رجائی علیشاهدانی(افاق)
|
|
شکل کلاغ مرده دارد بافه ی موهام
در نبضشان موسیقی گل های باور نیست
|
|
|
|
|
با مشت مشت قرص اعصابم بغل می شد
درد تلنباری که در کابوس سر می خورد
در چین و واچین نگاهم باله می ر
|
|
|
|
|
سمت نگاهت می دوم با پوکه ی اشکم
شاید دوئل باشد!غرامت دارد این شادی!
|
|
|
|
|
باید ببندم گُلوَنی را دور پیشانی
رنگین ببافم خرمن جو گندمی ها را
در آسمان ماه بلند آغوش وا کرده
|
|
|
|
|
آی! پیغمبری که از کویت
مِهر، گل داده روی اوزانم
گرمی بوسه ای که آبم کرد؛
آیه ی روشن است! می دانم!
|
|
|
|
|
من آخرین دیوار جامانده از این شهرم
از کشوری ویران که مانده زیر آوارت
تو شعر بودی هر هجایت یک مسل
|
|
|
|
|
روی دیوار انفرادی من
با نخستین تصورات عجیب
بین اکران خاطرات منی
در سکانس تظاهرات عجیب
|
|
|
|
|
داری سکوت سرد مرا می تراشی و
با هر تراشه باز ، زبان باز می کنی
رد می شود نگاه تو از جیغ اره تا
|
|
|
|
|
در سر کشی های تنم از زخمه های نرم
تا صبح در من با صدای تار می خوانی
تفسیر دردی یا خود تسکین نمی د
|
|
|
|
|
از تکه های رنج ماندی در تنم ،گیسو پریشان
می پیچمت در لابلای بغض ها ،مانند یادت
|
|
|
|
|
من غروب غم نخستینم
اهل شب پرسه های غمگینم
قصه ی ناتمام یک مینم
دفن در سایه های سنگینم
|
|
|
|
|
عمری زن از پا تا سرش را بین تشتی خون
می شست وارامش به ذهنِ بلبشو میزد
وقتی که پای زن شدن درخانه می
|
|
|
|
|
شاعر شده ام که واژگون گریه کنم
|
|
|
|
|
با گریه هایم می پری از خواب
با چشم های کاسه ی خونت
تن لرزه ها را می کشی در من
در ساعت ولگرد مجنون
|
|
|
|
|
منی که آتش و دودم ببین که یخ زدم از تو
میان آتش و سیگار رسیده ام به تو از نو
|
|
|
|
|
در سرزمینم پادشاهی کردی و رفتی
من کشوری بودم میان نقشه ای تنها
|
|
|
|
|
می روم کنج خلوتی همچون
برگه ای تکه، لای یک دفتر
می سپارم سر شلوغم را
تا بگیرد درون آن سنگر
|
|
|
|
|
توی جیب های کهنه ی شعرم
طعم ته مانده های خوبی نیست
|
|
|
|
|
ما تحفه های نطفه ی دردیم
با چوب تر نمناکمان کردند
|
|
|
|
|
نه خار نه خس نه عشق اجباری باش
|
|
|
|
|
این سوت قطار تو چرا ممتد شد
|
|
|
|
|
بر آرزوی مرگ هر دم غبطه میخورد
مردی که دنیا را طناب دار می دید
|
|
|
|
|
امسال خدا مرا قرنطینه نمود
او جام دل مرا پر از کینه نمود
|
|
|
|
|
گیسوی بی تاب را
داده ایی دست دریا ببافد!
نمی گویی باغ خواهد گریست؟
|
|
|
|
|
قاصدی از شاهراه دل بسویت آمده است
مرگ را بردار کن آتش بزن این خواب را
|
|
|
|
|
دولت که شعار و سرزنش را آموخت
|
|
|
|
|
این خلق که بی معجزه و خاموشند
ای کاش به خود آمده، ناگه جوشند
|
|
|
|
|
ای که مجلس می روی و جای من تز می دهی
پول بادآورده را در جیب سنتز می دهی
|
|
|
|
|
گر بر تو و این شهر نبارم به چه ارزم
|
|
|
|
|
سال هزار و سیصد ِمبهم
صبح چندمین ماه جهنم
|
|
|
|
|
خون دل خوردم ازاین فنجان شعر و سوختم
شعله را خاموش کن من شعرمی خواهم چکار
|
|
|
|
|
یلدای من امسال چرا غمزه نداری؟
بر پسته ی لب خنده یکریزه نداری
|
|
|
|
|
شبیه دلقک کوچه شبی سیاهم کن
به کاشانه ی مهر خود ببر پگاهم کن
|
|
|
|
|
بغل زده شعر مرا هوای دلتنگی
چهل و یک بهار شد برای یکرنگی
|
|
|
|
|
دیوار من کوتاه تر، از هر چه دیوار!
مرغ غزل! بر آن بخوان، آهسته هر بار!
|
|
|
|
|
نسیم سرد پاییزی میان خانه مهمان شد
قرار مهر افکند و میان ما خرامان شد
|
|
|
|
|
هذیان سردی در درونم می کند هق هق
گه میل ریزش دارد و سر می زند هق هق
|
|
|
|
|
چون خاطره ای از لب یک غصه چکیدم
شب زاد؛ هرآنچه من از این قصه گُزیدم
|
|
|
|
|
من زاده ی مهرم
ماه مهربانی ها
|
|
|
|
|
دل من دست بجنبان که مسافر شده ای
همسفر با دو سه تا مرغ مهاجر شده ای
تو در این شهر دگر ماندت آز
|
|
|
|
|
ای قلم! قصه ی تکرار برایم ننویس
این همه شِکوه ی غمبار، برایم ننویس
|
|
|
|
|
من یک زنم، راوی پردرد خودم هستم
افسانه گوی حال شبگرد خودم هستم
|
|
|
|
|
چه روزها که می رسم، به موعد شکفتنم
شبیه موج سرکشی، به لحظه های جُستنم
|
|
|
|
|
دوباره غرق می شوم، به بستر نگاه تو
چو عود ناله میزنم، درون خانقاه تو
|
|
|
|
|
عشق جنگی پر شر و پر شورش است
برق چشمانی دلیل یورش است
|
|
|
|
|
عشق همچون جنگلی بی انتهاست
|
|
|
|
|
قطعه ای عاشقانه در باب رهایی و اوج گرفتن
|
|
|