پنجشنبه ۲ اسفند
اشعار دفتر شعرِ نهانخانه ی دل شاعر رضا اسمائی
|
|
برای چشیدن آزادی ، باید معنایش را فهمید،
برای فهمیدن ، ناگزیر از تجربه ی اسارتیم !
|
|
|
|
|
«جهان تا عشق باشد ، جان بدارد»
«کسی عاشق شود کو دان بیارد»
|
|
|
|
|
لحظه ها بر من فــرود آمد ، فـرود آمد ، فــرود
آخرش رنجور و تنها مِی ز قلـبِ خود چشیـدم
|
|
|
|
|
هر آنکه خود عزیزی بیش گردد
گرفتارِ خدای خویش گردد
|
|
|
|
|
ای ساربان اُطراق نه ! پر شورِ زین جـــا رفتنم
|
|
|
|
|
شِکَن ای من
شِکَن ای تو
شِکَن ای ما
اسارت را ز بنیادش
بکوبان و برافرازش
فرازِ آن سِیَه خاکَش
|
|
|
|
|
هم در سُلوک و هم نَعَمات،
از آن چه مخفی است اَندر ظُلمات،
...
|
|
|
|
|
نمی دانم من اما باز،
ولی گویا ولی گویا،
اگر در زیر و هم بالا،
نه آسایش،
نه آرامش،
شود پیدا،
به
|
|
|
|
|
دنیای نادانسته ها ، دنیای دیوانگان است.
|
|
|
|
|
پس فقط بر آنچه در اراده ی تو است ، تمرکز کن،
با آرامش بخشیدن،
به آرامش و سبک بالی برس.
با قدرت،
|
|
|
|
|
چرا بر تو می تازند؟
چون نیازمندم !
نیازمند چه ؟
بر خلاف مسیر اکثریت رفتن و مورد تاخت و تاز قرار
|
|
|
|
|
در این دنیای وانَفسا ،
نفهمیدن چه می ارزد !
نمی ارزد زِ فهمیدن
شوی تنها به هر اَقصا ...
رضا اس
|
|
|
|
|
خداجویان همین جویید ، خدایابان چنین گویند
|
|
|
|
|
سر به دار زندگی بخشیدم و گشتم عَــــــــدَم
چون به معنایی رسیدم از عَدَم تا یک قَدَم
|
|
|
|
|
خود چو پروانه ز نو آرائیـــــــــم
کان نبودیم و این چون مائیم
|
|
|
|
|
تو که ناهید سَمائی
هدفم وصفِ تو باشد
|
|
|
|
|
ای مهاجـــر از تمـــام بودنم
ژَنده پوش این خرابه ها منم
|
|
|
|
|
خوشا گفتن خوشی آرد
ز قلبت گر خوشی بارد
|
|
|
|
|
گویم دگر هر خانه گردد ز خدا منزل
آنجاست همه عالم ، دنیاست چو ویرانه
|
|
|
|
|
دگر تنهای تنها با تو هر جایم
|
|
|
|
|
اونها نمی دونند ،
اونها نمی دونند ،
اونها نمی دونند ...
|
|
|
|
|
من از آغوش سست و راکد و سرد می هراسم
|
|
|
|
|
دگر هرگونه سازی را نوازی
چون عروسی تا ابد رقصد ...
|
|
|
|
|
او جهانش پر توهم ، پر غــرور
پر توانَست جان من پُرتر ز نـور
|
|
|
|
|
من نگاهم در درون قلب تو بودست و هست
|
|
|
|
|
شکاندی شیشه زنگاری قلب سپیدم را
|
|
|
|
|
ور چه بودست ، ورچه چه باشد ورچه شد
جملگیست آئینه ی رفتار خود
|
|
|
|
|
ارزشمندتر از خودم ، دیدن خودم است ...
|
|
|
|
|
شانت بزرگ روحت بلند
دنیا به کامت همچو قند
|
|
|
|
|
نمی دانم که نادانم و یا عاقل تر از آنم ؟
|
|
|