خوراکِ نونی ، می پَزه مادرم ؛ تا مِهمونآ دوباره جون بگیرن
برای طَعنه دوختن و اذیتِش ، قَواره ای بیشتر زبون بگیرن
خوراکِ نونی ، می پزه مادرم ، ظرفا رو با آب بازی هاش می شوره ....
فلسفه ی تعادلِ حیاتو ... دم کرده با قوری جنون بگیرن
اِستِکانآ رو می چینه یِک یکی ... توو سینیِ مِسی که برق میزنه
از سلیقه ی مادرم ، جُزء به جُزء ، هنرها جامِ ارغنون بگیرن
از صبح تا شب چَنگ میزنه به مغزم ... کف سابیِ انگشتآی ظریفِش ....
الهی من فداش بشم که اینجور ... دلش خون و چِشاش بارون بگیرن
با سار و گُنجیشکآ و بَرگای مُو ... مادرِ من دوست شده و هَمدمه
گُلهای شمعدونی برای لب هاش ، سرخِ فَلَق ، دمِ اِیوون بگیرن ...
موهاشو مادرم وقتی می بافه ... زیبایی ها .. صف میشن .. رِژه میرَن...
شونه خانوم هم که وَراندازِشه ... آینه و میز ... ژستِ قندون بگیرن
اتاقِ کوچیکش بهشتِ من بود ... وقتی که یک لحظه برام می خندید
عطرِ گُلای یاسو ، رو چادُرِش ... جون و دلم وقتِ اَذون بگیرن
قامت که می بست ، توو نمازِ سبزِش ،(عرش وفرش وهستی) ، گوشِ شون به زنگ
از خلوصِ اجابتِ دعاهاش ، اینا باهم جشنِ ریحون بگیرن ...
گاهی دلش می گرفت و قهر می کرد .. باهمه باخودش .. به غیر از خدا ..
زانوی غم بود بغلِش جای من ! ... دردآ واسَم اَبروکمون بگیرن
موقعی که میرفت خرید ، دستِ من ، گرمای دستاشو توو آغوشِش داشت
عینِ نَدیدبَدیدآ این قدمهام ... باقدمهاش .... حسّ ِ درون بگیرن ....
خلاصه ای فلک دوستش دارم من ، چرا اَزَم گرفتی دلخوشی مو
آه که نه ، قلب و روح و این نَفَسهام ، سورِ عزا خُرماپَزون بگیرن
برگرد آنا ... منم باخودِت ببر ... نمیخوام بی تو "شوقِ زندگی" رو
تا دوباره همسایه ها ، فامیلآ ... جمع بشن و خَتمِ جَوون بگیرن
چیکارکنم دلم برات تنگ شده ... دوری ت برام سخته ... طاقت ندارم
کاش بیان و منم بِبَرَن پیشِت ... آخِرِ برگ رو از خزون بگیرن
خوبیآ همراهِ تو "خاک نشینَن" ... بدی کردن مهارتِ خیلیآست
قَشنگیآ رنگ و روشون پَریده ... بی تو موندنو از زمون بگیرن .
پی نوشت :
طنز
تلخ باید
مثلِ قهوه
تا شبِ انسانیت را
بیدارباشی بماند از
مهتابِ لبخند.
- آینه را با سکونِ (ی) بخوانیم لطفاً : ( آی نِ )
که البته همه ی دلسروده ، به لحنِ گُفتاری
و ترکیبی از ( ترانه و تصنیف و غزل ) است .
بسیار زیبا و خاطره انگیز بود
"یاد باد آن روزگاران یاد باد"