جستاجست جنون افتاده ی جهان
پادشاهی بوسه ای به خون فلک خواهد داد
منظورم لاله های گمراهی ست
که راه دشت دلگشای عشرت رابسته اند
منظورم راه عیان شهسواری ست
فرسنگ ها سوار بر غنچه ها خواهد بود
کسی به مقصد قصد فلک
بهشت را ساحت گفتار نکته چین
وداع مرده های ژولیده خواهد کرد
روز وصل روز وداع آتش آشفته در هجران نگاه نیست
منظورم حال بی تاب مردی ست
ژاله تا لاله پی خزان غنچه ها می گشت
فرسنگ ها بی پرده
سوی منظور عذر جویای دشت
نهال ها مستور از رخ چرخ نسیم می شوند
گاهی منظورم سوسنی ست
خرسند از مسند برگها
مردی مشتی از گلهای پرپر شده را
پای صلیب ها می ریخت
آفتاب یک حرف از جنبش خون آسمان
پیوند افسونگری نشاط عهد نهفته ی
مادران باد دیده بی خیال از توفان بود
چقدر به پرواز پهنای پنهان خویش ایمان داری.؟
چقدر بوی خون می دهد
این اندیشه ی انشاء شده
حسرت آواز بتی ست
از خاک نیاز بیگانگان
وحشت ویرانی در سر دارد
وحشت غفلت،
عاقبت، عافیت شیدا را
سوگل فتنه ها خواهد کرد
منظورم زنجیر است
بی هیچ تیر و تبر
بستان را به خاک سیاه خواهد نشاند
منظورم.....
محمدرضا آزادبخت
پانوش
سرانوش این قبیله سگی منظور شیر جنگل نخواهد بود
این وسط گربه ها ،پلنگ می شوند
اجتماعی بسیار زیبا و با شکوه بود