شعله و شمع
هر شعله ی او زلف کجی حادثه ساز است
در هر چه که آویخت پر از سوز و گداز است
جمعی به پرستش به کنارش به نماز است
وین شیوه افسونگر او سلسله راز است
.
(پروانه صفت سوخت در آن شعله تابان
هر پنجه که آویخت به آن زلف پریشان)
.
آری نشود لاف محبت همه جا زد
با هر صنمی حقّه و تلبیس و دغا زد
آن نی که چنین دعوی این ساز و نوا زد
دیدی که به او شعله چه رنگی ز شَقا زد؟
.
(تا برشکند ریشه هر دعوی بطلان
هر کس که نیارست بماند سر پیمان)
.
القصه که شمعی ز سرِ آتش مستی
بی خود شده از حال و هوای همه هستی
در مذهب شیدایی و معشوقه پرستی
زد نعره ی مستانه که آتش همه هستی
.
( افسانه افسونگر ربان و خدایان
ای شعله رخشنده تابنده ذول الشان)
.
من باده پرست خُم مینای تو هستم
از روز نخست واله و شیدای تو هستم
دیوانه و سرگشته سودای تو هست
چون کشته افتاده ی در پای تو هستم
.
(ای بر همه خوبان جهان حُسن تو رجحان
در بزم دل انگیز تو ام مست و سر افشان)
.
پروانه نَیَم عاشق هر شعله و نوری
پیمانه نَیَم در کف هر مست و خموری
چَغانه نَیَم ملعبه هر شر و شوری
چون باده نَیَم محرم هر جشن و سروری
.
(شمعم به دلم آتش عشق تو فروزان
گر جرم من عشق است بسوزان و بسوزان)
.
با زلف کجشش شعله آسیمه در آمیخت
صد غلغله در بزم و شب و شعر برانگیخت
هر جا که پری بود به آن شعله درآویخت
از وصلت آن عاشق و معشوقه فروریخت
.
(تاریکی ظلمانی شبهای شبستان
جمعی به فراخور به طواف سر ایشان)
.
آری بَرِ ما مذهب مستی همه این است
در شعله فتد هر که طریقش به چنین است
با آتش و پروانه و پیمانه قرین است
سوزانده شود هر که به این عشق عجین است
.
(ای دل اگرت هست هوایی به چنین سان
شمعی شو و ملزوم شب تار زمستان)
بسیار زیبا و هنرمندانه بود
موفق باشید