صورتک
آی صورتک
دل مبند بر کوچ
کین عبور غازهای وحشی را
بازگشتی نمی بینم
صورتک
رویا درخواب دید
واپسین ققنوس ، مرثیه خوان است
وَ می داند
که هرگز خاکسترش زایای ققنوسی نخواهد بود
شنیده ای که می گویند
امسال
از شعله های آسمان سای زمین افروز
یک سمندر هم نزاد؟!
گوییا شمع ها آبستن پروانه های سوخته اند
صورتک
امشب
میان حجله چشمه دوباره ماه سیمن فام شهر آشوب شب خفته است
اما تو مفریب بر این بسترمجعول و وهم آلودِ این زفاف بی حاصل
که خواهی دید
فردا دراین حجله ، نه خونی است و نه ماهی
درخت گردویی می گفت:
پیرمرد باژ، پیر توس
اینجا مویه ها می کرد
شاید شنیده است رستم را به مکری دون درون چاه افکندند
و خون افشان سر اندر گوش رخشش گفت
من از افراسیاب و تیغ رو دررو نمی ترسم
مرا بیم از شَغادان است روبَه های کج اندیش
که ایرج را به جرم بیگناهی سرجدا کردند
صورتک
به آن شهری که ببریده است باربُد انگشتان آغشته به چنگش را
تو خواهی دید پَن ها آخرین میراث داران نی لبک هستند
صورتک بخند
که در پَستو گریه ها برجاست است
و چشمانی که هر شب وام دارند سوگ سیاوش را
صورتک
نسیمی گفت
که ثارالله برخاک آخرین گلبرگ می گرید
وحیدر چشم در راه ، در نخلستان تنهایی
نشسته منتظر بر مرهمی از عشق ، برای فرق های شکست است
صورتک
افسانه ها را متهم کردند به نشر کذب های اساطیری
در آن وادی که صخرسار از رود می پرسید
چگونه ای؟
و او می گفت : می گذرد...
زیباست
سلامت و ثروتمند باشید