بیتابترین باتلاق
منم بیتابترین باتلاق دنیا ،
که میخواهم دگر باتلاق نباشم
خیلی بدقلق بودم
خیلی حیف و مِیل کردم
میخواهم که دگر قالتاق نباشم
پشیمانم زعمری که بخارشد
اگر دنیا بسان تایری بود
من که طائر نبودم
یقین طاهر نبودم
من فقط نقابِ زودگذری بودم ،
بر زشتیهای مردم کُش دنیا
اما میخوام دگربرای این تایر، قالپاق نباشم
چقدر دوست دارم بسانِ باغ باشم ،
به هرفصلی یه جوری
چقدر دوست دارم که چهارباغ باشم
دگرمیخواهم بر،
هرآنچه مظلومِ بدون سقف و خانه ست ،
بسانِ طاق باشم
پشیمانم زعمری که بخارشد
کاش میشد که بخشکم
به نزدیکای آن بهشت حق ، الصاق باشم
میخواهم بگریزم ، ز دنیای بدِ خویش
میخواهم ، اول امضاگرِ این طلاق باشم
خداوند که کریم است
میخواهم با عفوش ، شاهد هر ارفاق باشم
نمیخواهم دگرکلکسیونی ازمعاصی و،
خباثتهای بس سیاه باشم
نمیخواهم حتی کلاغ باشم
نمیخواهم به حین سَکرات ام ،
شاهد مرگی پُراز حُنّاق باشم
بهمن بیدقی 1404/1/23