دوشنبه ۸ بهمن
اشعار دفتر شعرِ شاعر
|
|
دراین دنیای امتحان ، آرام نگیرم ،
تا لحظه ی دیدار
گیرافتاده ام ، مابین مدرنیته و سنت
|
|
|
|
|
مست و پاتیل است جانم
شُره از تو بر تمامم
گیج و ویجم کرده ای
|
|
|
|
|
شعر کودکانه امام موسی کاظم (ع)
|
|
|
|
|
آخر ساید خواهر آشیل باشم /باسهراب ومنیژه. هم خونم ./اما دلیلی نیست،باستناد همین بی دلیلی شاید خواهر
|
|
|
|
|
دلگیرم مانند دریایی که هیچ ساحلی نداشته
|
|
|
|
|
چشم انتظارِ صیدی از دریای افکارم
بر روی تکّه کاغذی لَم داده خودکارم
|
|
|
|
|
کنار تکه های قاب عکس با خودم گفتم
تو از دست من افتادی من از چشم تو افتادم
|
|
|
|
|
پرسه زن ، راه را برای کُشتن ثانیه میخواست
|
|
|
|
|
خوش تر از این چه بود
که تو خورشید شدی
تابیدی
بر تمامم زهمان آن نخست
تو بهمن حق بده تا بود تو را
|
|
|
|
|
عشق تو دیریست در رگهای من جریان گرفت
ماندهام حیران که این آتش چرا پایان گرفت؟
|
|
|
|
|
او رو سفید میکند آخر ذغال هم
|
|
|
|
|
غزلهاے عاشقانه
تیله هاے زمردین نرگس زار چشمان
توست که شاه بیت ان
با شقایق رسته بر مخمل گونه ات
|
|
|
|
|
تا نگاهم به نگاهت افتاد
بند بند دل من رفت که رفت
دل سرکش که خیالی نداشت
باتو آشفته ترین شد ای
|
|
|
|
|
به سرای دل، بذر معرفت بیفشان...
|
|
|
|
|
دلت، گر در هوایش سرد باشد
چو در خاکش، وفایش طرد باشد
لباسی پوش از مهرت به مردم
که گل هایت، نماد ا
|
|
|
|
|
امشب قلمم رخت نبرد برتن کرده
|
|
|
|
|
چرا که بر آن رخ رعنایت دگر بی نظر شدیم
|
|
|
|
|
مگر میشود از یاد بروی
ای از یاد برده مرا
من در تب
من بی تاب
تو را میخوانم
صدایم کن
ببین دلواپ
|
|
|
|
|
خدا خواست آمدی از عرش بر دیدار من
|
|
|
|
|
آنقدر دیر کردی که چای استکانم تلخ شد و دگر سودایی نیست در آن شکر انداختن
|
|
|
|
|
من همین دانه دانه خاکِ خُومونو،
به طلای سرزمینِ غریبه نمیدم
|
|
|
|
|
هوش مصنوعی هم
شعر می گوید...!
|
|
|
|
|
تو خود شعر برایم هستی
تار موهای تو خود مثنوی است
به بلندای تمنای دلم
چشم تو قافیه ی بی تکرار
اعت
|
|
|
|
|
صبح بعنی نفس گرم تو در رگ هایم
به هوایی که نفسهای تو در آن باشد
از ته خواهش دل
می کشم هر لحظه دمی
|
|
|
|
|
اولِ صبح که ازخواب برمیخیزم ،
میروم سوی حیات
اما نمیروم بسوی حیاط
|
|
|
|
|
چو بنگرم بسان تو ندیده ام...
|
|
|
|
|
تنِ عریانِ باغ از ترس میلرزید
وَ خون بر پیکرش آرام میلغزید
|
|
|
|
|
همان نگاه،همان صدا،همان لبخند همیشگی...
نه
من تورا حتی زمانی که با موهای سفید و تنی خمیده،به خودم
|
|
|
|
|
این همه قصه زیبائی یوسف گفتند
|
|
|
|
|
در پاسخ نظر یکی از فالور ها
|
|
|
|
|
شعرهایم چون قندیلهای غاری ،
رخ میکنند گاهی
|
|
|
|
|
تَکدی می کنم تکرار دیدارت پر از جذبه پراز لذت
عجب حسی در این عیش است
عجب داری تمامم می شود خواهش ت
|
|
|
|
|
اشکم که نزائیده ی بغضی نگرانم
دربند دل آزرده زندان زمانم
|
|
|
|
|
هزاران خط نوشتم از برو بحر دو چشمانت؛
مرا ویرانه تر میکرد؛ غم و اندوه اشکانت
مرا رنگ نگاهت نه،طبی
|
|
|
|
|
بها دادن به هرفرضیه،
یعنی انقراض..
|
|
|
|
|
سوگند به قُدسی نگاهای پر از جاذبه ات جان
دلیار ترین یار
زهمان لحظه آِغاز و نخستین
که شدی صبح و د
|
|
|
|
|
سنی یازماخدان اورک دفتریمه سطیرلری دولدو
ایندی اورک دفتریمی باشتان سیله سن نینیرم داهی
|
|
|
|
|
بوسه ای بر دست من زد با وداع
|
|
|
|
|
سرکیسه میکنندم ،
آنها که رفته اند به ،
زیر نقاب تقوا
|
|
|
|
|
من از آتش آتش از من زاده ام
|
|
|
|
|
پدر دریای پاکی مرد ایمان
نگاهش پر ز مهری خفته پنهان
|
|
|
|
|
بیا به رنگ بلوطی همین خاک خانه ای بسازیم ...
|
|
|
|
|
پــر می زنــد کبوتــر دل در هــوای عشــق
پــرواز مــی کنــد همــه جــا پــا بــه پــای عشــق
|
|
|
|
|
دیگه جونی به تنم نیست
یه کویر خشک و خالی
|
|
|
|
|
گفتم ای عقل بیا قصد قماری دارم
نقدِ جان را بقمار ار تو کم آری دارم
|
|
|
|
|
حبیب من کمی درد دل کنم که دلگیرم
آری از خودم شکوه کنم که دل سیرم
تا بحال نبوده این چنین خودم
|
|
|
|
|
ای فراتر زخیال
محض در جانو دل و اندیشه
به حریم دل و جان چون حرمی
پر از حس خلوص
خلوت و عِطر وپر
|
|
|
|
|
من ازاین روزهای خوب ،
خاطره ها داشتم
|
|
|
|
|
بوک تو چنان خمارم کرده که مرا حزم نیس
بیدار شدن از بند خیال تو امکانم نیس...
|
|
|
|
|
من چراغ قرمزی هستم که
هرکس به او نزدیک می شود
برای دورتر شدن آمده است
|
|
|
|
|
انتظار.....
در این برگ ریزان انبوه،
از این پاییز دلتنگی،
|
|
|
|
|
پرتُو نور رویت
مرا کِشد به سویت
|
|
|
|
|
پدر سرپرستی ست که بهر تو نان اورد
ولی مادر آن است که جا نش نثار آورد
|
|
|
|
|
تو را کنار رقیبان به من نشان دادند
|
|
|
|
|
آتش عشقی که افتاده به جانم ،
مرا میبَرَد به جایگاه ققنوس
|
|
|
|
|
این منم، شاعرِ یک نسلِ پلاسیده و زرد
حاصلِ واکنشِ تجربه با عنصرِ درد
|
|
|
|
|
بی خبر رفتی و محسور، نگاهت کردم
به سفر رفتی و ازدور صدایت کردم
منو تو تابع ثابت، و موازات همیم
رف
|
|
|
|
|
باشد قبول ، رفتن من اشتباه بود
|
|
|
|
|
چه زیباست شعری زیبا ، شاعرانه
|
|
|
مجموع ۲۸۲۹۸ پست فعال در ۳۵۴ صفحه |