چهارشنبه ۲۰ فروردين
اشعار دفتر شعرِ شاعر
|
|
ضیافت کرکس ها
بر سفره ی جسمی نیمه جان
مست لایعقل از خون نیمه گرم
کف آلود...
خزیدن مهر در گوش
|
|
|
|
|
تو که میگویی ظالم نیستی ، ظالم نیستی ؟
اینرا میگویی چون عادل نیستی
|
|
|
|
|
شبُ روز در پیشِ تو
پلک زدنِ خویش تو
|
|
|
|
|
دیگرخسته ام ازخود ،
پس برس به دادم
|
|
|
|
|
مدعی نیست دلم
عشق تو درجان فوران کرده وهست
ازلین روز که دیدار میسر شد،رفت
همه ی جان وتمامم ای
|
|
|
|
|
ساحل موج ها را بغل می کند
|
|
|
|
|
به غروب چی گفته بودی
که با من دورنگی می کرد
که تمام قصه هامو
با غم تو رنگی می کرد
به غروب تو هر
|
|
|
|
|
دیگه آفتاب عمرم ،
لب بومه
|
|
|
|
|
با یاد تو صحبت ز طلوع باید کرد
خورشید غزل های دلم
صبح بخیر
صبحت به تماشای هر آنچه خوبی
صبحت پر ا
|
|
|
|
|
راحتِ جانِمَن از چه شده ای ناراحت؟
ای به قربان تو و چهرهی همچون ماهت
|
|
|
|
|
مردم خبر !
مردم خبر !
شاخه هایم را کندند ،
آنهمه وحشیانِ بد
|
|
|
|
|
بعد تو این خانه دگر خانه نشد
|
|
|
|
|
یکعالمه شعارِخوب پُربود ،
بر اندام دیوار
شعارها زیر رنگ رفتند
فقط مانده است دیوار
|
|
|
|
|
هیچ آبی نشود گرم به این بند گره
که تو ای جان به چمنزار زدی
به تماشای نگاهم بنشین حضرت جان
رخ به ر
|
|
|
|
|
عاشقی،دربهدری بود،نمیدانستیم
|
|
|
|
|
در تنهاییت...
به انتظار می ِکشد
این چشمان سیاه!!
وقتی
در خاطرم...
هنوز
رُخ زیبای توست!!!
|
|
|
|
|
میزنم تیغ تبر
بحر بت خانه سر
|
|
|
|
|
گفتم بمان با من، نرو، بر من بنوشان باده را...
|
|
|
|
|
سلامی از دل شاعر
به زیبا روی بی همتا
گل لبخند... گل زیبا
جمالین روی ومه سیما
هنرمند و هنر پرور
|
|
|
|
|
شاهزاده ی قوس کمانداران من.
|
|
|
|
|
نفسم درگیر است به صدای تو
تپش قلب من از آهنگ صدایی ست
که از پس دیوار مرا میخواند
نغمه پژواکیست د
|
|
|
|
|
من که فرزند همین خاک و دیارم
تو که غصب کردی زمینم را برو
|
|
|
|
|
تو همان راز قشنگی که مرا برد زخود
عشق راز آلودم......
مبتلا هستم و آلوده به عیش نگهت
سر به مهری ک
|
|
|
|
|
کار ما با رقص افتاد و جهان از آن ما
|
|
|
|
|
جان بستان ز عاشقی که از برای تو نَمُرد
|
|
|
|
|
عشق خانه ایست که همیشه روشن مانده…
|
|
|
|
|
از هر طرف که نمی آیی
دود می شوم
|
|
|
|
|
صبح است و دلم باز هوایی شده ای عیش
تا باز شود همسفر فکر و خیالت
تا تو برود گم بشود از خود بی خود
|
|
|
|
|
زلفِ تو بوی مرا بُرده به باد
اشکِ من از درد شد رودِ گشاد
|
|
|
|
|
شعر گفتم ز دو چشمت غزلی ناب شود
|
|
|
|
|
بی مروت گریه هایم را ندید!
|
|
|
|
|
بهارست و هنگامه ی ،
جیک جیک مستانِ ماست
|
|
|
|
|
به ظاهر ساکتم اما درونم جبهه جنگ است
|
|
|
|
|
اول صبح
به اکنون دل و جان تو بیا
تا فدای تو شدن را در آن
به تو تقدیم کنم با گل عشق
از تماشای گل
|
|
|
|
|
میان ماندن و رفتن همیشه دل ، گیر است
و منطق از دو دلی ها همیشه دلگیر است
گناه مردن احساس پای منطق
|
|
|
|
|
بیشترین ضربه هاازکسی خوردیم،
که نباید..
|
|
|
|
|
صبح است و هوای بغلت گشته ویارم
آغوش تو بگشا
با مست نگاه پر از جذبه ی خود جان
راهی گلستان تنت کن ه
|
|
|
|
|
مدتی ست که لاکچری شده ،
گناهان تو
|
|
|
|
|
عشق یعنی از نگاهت باغ، گل باران شود
بوسههایِ آتشینت شعله در ایمان شود
|
|
|
|
|
صبح ها
عطر خوش رایحه ی بودن تو
می وزد بر دل شوق
به نسیم خوش شیدایی و عیش و عشرت
به دل کوچه عشق
|
|
|
|
|
در خانه تقدیر ما عشق فراموش نشد
|
|
|
|
|
ساحر وادی دهر كجاست ای دوست
كين چنين سحری به پای ميدارد
به دنبال تجسم ساحری كه عالمی به پا دا
|
|
|
|
|
صبح ها بوسه زلب های تو
دل میخواهد💋
خواب و بیدار نگاهت سر صبح
مثل یک خمره مرا میبردم
سمت یک حال
|
|
|
|
|
بی خیال چه واژه ایست در میان خوش خیالی هایم
|
|
|
|
|
ولی آن کس که بیدار است، اسیرِ دردِ تکرار است
|
|
|
|
|
هوای زندگی ام چه درهم می شود گاهی
ان لحظه که فکر میکنم به نبودت گاهی
مثل بچهٔ لوس با بغض گف
|
|
|
|
|
دلم گرفته از این شهر پر ازدحام شلوغ
هم از تو و هم از خودم از این مثال دروغ
|
|
|
|
|
در گذرگاهِ هیس غمگین بود، دختری با دو چشمِ بارانی...
|
|
|
|
|
برام سخته که تنهایی
خیابونها رو می گردی
که جای من با بارون و
سکوت و کوچه همدردی ..
|
|
|
|
|
معنی صبح بتاب
برق چشمان پر از جاذبه ات
زنده می دارد جان
خوب دل می دانی
شفقت در شفق پلک تو جاری ب
|
|
|
|
|
شعر درباره زنی است که در زندگیاش با تردید و تنهایی دست و پنجه نرم میکند. او در دل شبها، امید و نا
|
|
|
|
|
بُگشا دَرِ خُمخانه یا طاقِ ثریا را
دیگر زِ کَف اَفکَندیم،بازیچهیدنیا را
|
|
|
|
|
نه امیدی به طلوعی، نه خیالی به نجات
شبِ بیغايتِ این بخت چه افروخت به من
|
|
|
|
|
یکی کهنه سالی گذشت از جهان...
|
|
|
|
|
ببخشا بر شب سردم دمی از کاشانه ای
|
|
|
|
|
به سان تک در ختی یکه و تنها
|
|
|
|
|
علی علیِّ خدا و خدا خدای علی
|
|
|
|
|
بهار اومد بهار اومد
نگار اومد نگار اومد
شراب و شعر و موسقی
از گل روی یار اومد
آخ گل بابونه .
|
|
|
|
|
و من هنوز در ایستگاه آخرین خداحافظی ات نشسته ام…
|
|
|
|
|
۱
نامت را صدا زدم،
درست همانجا که نور،
از دل تاریکی برخاست...
۲
زمین تشنه بود،
و آسمان به س
|
|
|
مجموع ۲۸۶۴۷ پست فعال در ۳۵۹ صفحه |