سه شنبه ۷ آذر
اشعار دفتر شعرِ شاعر
|
|
جزدیدن توای جان درجستحو ندارم
غیرازخیال وصلت درگفتگو ندارم
|
|
|
|
|
سربه دامان تو می گذارم اِی یار
|
|
|
|
|
تو میدانی من در دلم چه غمی دارم؟
اصلا میدانی من اکنون در چه حالم؟
می دانی برای خود قفسی ساخته ام
|
|
|
|
|
سلام بر آغازِ فهم
سلام بر شروع خِرد
ننگ بر تسلیم بر نهادهگردن،
که خورشید به تمامیت
بر چهره
|
|
|
|
|
هیچ کس نفهمید
کسی توجه نکرد
برای هیچ کس مهم نبود
آن لحظه که با دستان لرزان به دنبال راهی بودم
|
|
|
|
|
قاصد موی سپید کرده ی دهر است.
|
|
|
|
|
لب به لبِ این پلِ زشتِ سقوط ،
|
|
|
|
|
اشک جاری میشودبر روی گل
چون که چیند باغبان دم گوی گل
تا شودپر گل همه بالا و پست
|
|
|
|
|
دل تنگ توام!
بیا
لحظه ی مرا
در غمت بنگر...!!
که چگونه
ثانیه ثانیه ی عشق را...
در بُغض د
|
|
|
|
|
تو گر کنی صحبت عبس نمیآید...
|
|
|
|
|
گفت ارزانی از آن ترسم که نفرینم کنند
واندران دنیا مکافاتی و سین جیمم کنند
|
|
|
|
|
تیکه تیکه های بوته ،
روی هم میان میشینن
|
|
|
|
|
نمیدانم دلیل این همه تنهایی چیست؟
اصلا تنهایی چرا با این همه اذم
می شناسی تنهایی را
آشنایی با بی
|
|
|
|
|
نگاهم چموشانه
پشت درهای بسته شیهه میکشد
هنوز هم بوی سبز خاطرهها
زمانی برای مستی اسبهاست
|
|
|
|
|
هراسیدن گاهی صلاح است
از چگونگی زندگیمان...
|
|
|
|
|
در من کودکی خسته و دل رنجور بود
نقد بر سینه ی خود کرده و معصون بود
|
|
|
|
|
تو کجایی ، ای روح شناور !
|
|
|
|
|
من از دنیا و این زندگی بیزارم
زندگی نیست فرق بین من و یک جنازه در چیست؟
آرزوهایم بر باد شدند
موها
|
|
|
|
|
درمحفل ما شعرو شعورو غزل است
با لطف خدا صبح و شب ماعسل است
|
|
|
|
|
برخیز که گویا غم عالم بسر امد
|
|
|
|
|
در ذهن بدمی
شاه شوم
در خرابات دلم
مشتاق دیدار شوم
یک جا
|
|
|
|
|
در جوار نو رسان ماییم فقط کال مانده ایم
|
|
|
|
|
تعریف من از عشق یک لذتِ جانکاه است
هم خانه شدن با غم هم حسرت و هم آه است
|
|
|
|
|
شعرِ داستانیِ « اُسوه های ایثار » ، برگرفته از داستان ایثار حضرت زهرا (س) و خانواده محترمشان در بخشش
|
|
|
|
|
خزان عشق را هر دم بهار است..
|
|
|
|
|
دختر پانزده ساله همسایه مان...
|
|
|
|
|
انسانم و رستنده ز خاکم
دلخوش به گل و سوسن و قند و نباتم
از خاک بر آمدم و از غیر ندانم
این
|
|
|
|
|
اگر که رسم مسلمانی شما ایناست
شوم ز دست شما بر طریقت تاتار
|
|
|
|
|
زندگی ام را گرفتی و،
زنده ترم کردی
|
|
|
|
|
بیا کمی کنارم حوصله کن..!؟
|
|
|
|
|
هر چقدر خواهی بگرد من که نیستم
در زمانی بودم کنارت اصلا ندیدی
اسرار مرا وقتی که رفتی چرا ندیدی؟
|
|
|
|
|
یک شبی درخواب خوش هم جاده بارؤیا شدم
مثل صیدی پای دربند دل شیدا شدم
|
|
|
|
|
خاک کن با من و افسانه تمام
جرعهای!چپ کنو پیمانه تمام
|
|
|
|
|
دامنی بالاتر از زانو چو بر تن میکنی
|
|
|
|
|
طعم لبهای توشیرین است،ازجان بیشتر
ازعسل شیرین ترازعطربهاران بیشتر
|
|
|
|
|
روحم اینجا بود ، جسمم رفته بود بازار
|
|
|
|
|
عاشقی را عشق بازی بایدت
بی کسان را دست سازی بایدت
تا شوی محبوب آن دلبر کنون
چون پرنده دل
|
|
|
|
|
عریان در رگانت شناور میشوم
استخوانهایت به مدارا میخواندم
که شروعِ آزادی
از کرانِ شلیطهات
|
|
|
|
|
شب مهتاب رسید و شب طوفانی رفت
|
|
|
|
|
این شب تاریک آخرش مرا می کُشد
غم این شبها مرا به فنا میبرد
هر شب این قصه را دارم
من بی خیال جان و
|
|
|
|
|
درمیانِ دنیایی که ،
همه چیز به حساب می آید ،
حتی دانه ای کمتر از ارزن
|
|
|
|
|
این شعرها را من ننوشته ام...
|
|
|
|
|
بیا دوری
کینم
از کینه
توزی ها
|
|
|
|
|
اینجا شهر غریبی ایست
روزهایش جدا شب هایش جای ستاره غم باران است
نور خانه ها نمی تابند به نگاه
نمی
|
|
|
|
|
بلبلی افسرده هستم درغروب لاله زار
|
|
|
|
|
سرسلامتی ، نگیرد جای آن پاره تن اش
همه دود شد وطنش
|
|
|
|
|
من دیوانه را رخ تو بدام انداخته...
|
|
|
|
|
آن معبر که به اسرار ازل تام شده
وقت تعبیر تو را دیده و کذاب شده
|
|
|
|
|
ثنایت من چه گویم ای پرستار
تو هستی چون چراغی در شب تار
|
|
|
|
|
دلتنگ توام ای که مرا هیچ ندیدی
|
|
|
|
|
این روزها گرچه نفس در سینه ام تنگ است...
|
|
|
|
|
هم از توبره میخورند و، هم از آخور
|
|
|
|
|
ای دلبری که دلبری کنی از جمله دلبران
ای بر تری که برتری کنی بر جمله برتران
ای عاشقی که عاشقتری
|
|
|
|
|
گریه کن با من کمی از ابر هم بیشتر
از گلِ پژمرده باغِ جنان هم بیشتر
|
|
|
|
|
شعر کودکانه حضرت زینب (س) و روز پرستار
|
|
|
|
|
رؤیاپرداز شده روحم ، دراین دنیای جدی
ولی دنیای ما ، دانسینگ شده انگار
چه باید کرد بینِ اینهمه قرتی
|
|
|
|
|
خلاصه این شعر پیرامون جایگاه بزرگان در خانواده است.
|
|
|
|
|
به تمنای دل او شدهام موی سپید
شکر ایزد که کمند و نظرش مشکین است
|
|
|
|
|
شبی دارم چو آه سینه ام سرد
|
|
|
|
|
شاه بیت غزل زندگی ام هستی و حیف
|
|
|
|
|
حتی لحظه هایم بوی تو را گرفته است
|
|
|
|
|
پروانه ای را ازبین خارهای یک گل نجات دادم...
|
|
|
|
|
برداشتن دنیا و گذاشتنِ دنیا
مانندِ یه قُل دوقُل میمونه
|
|
|
|
|
تو که ای یار بوی غربت به خود گرفته ای
من صدایی ندارم که فریادی بر تو آرم
که صدای خاموش من مهیبتر
|
|
|
مجموع ۲۶۱۵۷ پست فعال در ۳۲۷ صفحه |