تنها راهِ نجات
دیگرخسته ام ازخود ،
پس برس به دادم
بهرِ نوشتن از زندگیِ خود ،
بسانِ یک مدادم
چه خوبست امتدادت ،
یکریز و یکریز، دراین امتدادم
فقط تو میدانی دراین راه بیحد ،
چندین و چند بار من ، بر هر زمین فتادم
هِی زمین خوردم دستم را گرفتی
شُکرها نثارت مولا
مدتیست دربن بستِ مغز،
درمیانِ بن بستِ انسدادم
دراین هزارتووی بدونِ آدرس ،
فکرکنم راه را اشتباه رفتم
پس باز برس به دادم
وقتی فکرمیکنم به نعمتهایت ،
به خود گویم : چه گرفتم ؟ چه دادم ؟
موج موج نور گرفتم ، اما ،
به این دنیا ، فقط تاریکی دادم
به خفاش گفته م : زکّی .
جزتو اِی یار کمک بگیرم از کی ؟
خودم خودم را تباه کرده ام من ،
خرابی ای ندیده ام توو ذاتم
بالاخره ارثی برده ام من ، ز جَدِ خوبم آدم
عزیزم ! تویی تنها مسیرِ نجاتم
چه راهِ خوبیست ، از حاتم تا خاتم
اگر کمکم کنی میتوانم ،
برگردم ، به اراده ی رادم
به روحیه ی ساده م
به روح بی افاده م
حتی میان ماتم
بهمن بیدقی 1403/6/8