نوروز

بانگ زد نوروز امروز در دِه بی جان ما
فصل سرما رفت، آمد نوبت باران ما

غلغله در جوی جاری هلهله در کوه و دشت
خواب را برد از سر و از خاطر حیران ما

ما که نقش مرده بودیم در زمستان جفا
برگ و بار از نو دمید از دامن بستان ما

لاله ها در رقص و سبزه منتظر کام باد
کار ما با رقص افتاد و جهان از آن ما

جان ما و جسم ما و روح ما و راحتی
زنده باد از مهر آذار و لب خندان ما

ما و یاس و ما نسرین ما و فصل زندگی
ما و شوق شاخه و شوق گل ریحان ما

آب و برگ و ساق و سنبل مست از باد بهار
ما و ساغر ما و ساقی سرخوش پیمان ما

اینچنین شور و هیاهو بعد آن سوز سکوت
می برد زهر هلاهل از دل و از جان ما
1377