سه شنبه ۴ دی
برگ بیبرگی شعری از علی میرزاخانی
از دفتر شعرناب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ ۲۱ ساعت پیش شماره ثبت ۱۳۴۶۳۲
بازدید : ۳ | نظرات : ۱
|
آخرین اشعار ناب علی میرزاخانی
|
ابرهای تار و باران های کوه
قطره های نرم و سردِ برفِ دِه
مژده آوردید از امواج اقیانوس هند
مقدم تان نیک و جای پای تان بر چشم باد
زندگیِّ چشمه و شادی و شورِ رودِ مست
صورت مرطوب سنگ و ساحت سبز زمین
اضطراب عکس قمری در خروش تند نهر
پا گرفت از مقدم حسن شما خوبان دهر
من هم اینک منتظر چون مادرِ دلواپسی
تا که کی سر می رسد باران و برف زندگی
برکه ام خشکید و کام مزرعه دشت بلاست
سر زنید ای ابر اینجا هم کویر بینواست
دانهء دارد تقلا در میان خاک و گِل
تا درآرد گُل ، بَرَد هشیاری از انبان دل
دلنوازید رحم آرید قطرهای بارید در این
دشت برگ مبتلایم تا شکوفد از زمین
برگ بی برگی من در مزرعهست
منتظر رقص باد و ساز آب
منتظر خنده های خاک گرم
منتظر چشمک خورشید صبح
تا که پا در عالم هستی نهد
بشکند زنجیر دنیای عدم
وارهد از رنج قید سقف و بند
در گشاید بر جهان باغ و بر
تا که طعم زندگی نوشد ز جوی
جان بگیرد ریشه آرد در مغاک
خشمگین و تند و تیز و بی مهاب
سر برآرد از زمین و رخنه بارد بر حجاب
آره این برگ که دارد سر پر از سودای رشد
ریشه آرد تا به دریا ، ساقه میخواهد درشت
سینه میخواهد سطبر و شاخه میخواهد سترگ
تا نترسد از خزان آن آزمون بس بزرگ
آره این برگ که دارد اینچنین نام و نشان
برگ بیبرگیست نام و نسبتش در باغ جان
در نبودش مزرعه پر میشود از فقر و آز
چون او روید نیست نامی از نیاز جان گداز
برگ بیبرگی من حاصل دهد شادی و عشق
هر که را نَبوَد چنین برگی بود شام دمشق
شام گلگون دمشق از احتیاج آمد پدید
برکن از بُن احتیاجت ورنه او خواهد خلید
باغ جانم حفظ کن این برگ زرینت چو چشم
تا در آتش نفگند ، غم آن خمار کین و خشم
غم ، چه گویم زین عنید خفته در فصل خزان
برگ شادی میتکاند هوش دار بر حفظ آن
غم چو دیدش شادمان دارد گُلِ شادی به سر
سوخت در آتش که خود انباشه بود بر بام و در
سوخت اما ققنوس است این عنید هفت جان*
زنده میگردد برای تلخ کامی میگذرد از هفت خان
هان چه گویم : آن غم افتاده با آتش تیر
زنده شد و آه از این خاکستر ققنوس پیر
پرکشید در پردهء پندار و روح و فکر من
پر شد از او باغسار و کوه و صحرا و دمن
حین کجایی برگ بی برگی من ای سحر ناب
لشکر غم میزند شمشیر با نقش سرآب
احتیاج و علقه چون حاجر به آبم میکشد
ناخن خشک جهان سوز سرآبم میدهد
خود بیا و بشکن این زنجیر های علقه را
تیشه زن اسباب غمهای در این اندیشه را
خود و بیا و بشکن و دیگر مرو از باغ جان
پاسبانی کن از این زرع که دیده بس زیان
پینوشت :
1 _ اولین تجربه شعر آزاد است و امیدوارم کورانه قندیلها نشکسته باشم.
2_"برگ برگی" تعبیر عارفانه و زاهدانهی برگرفته شده از آثار سنایی غزنوی.
3_* حرف ق اول در کلمه ققنوس حین خوانش باید کشیده شود
4_اگر چه یلداست و این شعر ارتباط صریح با یلدا ندارد ولی یک ارتباط خفی موجود است
ع.م
سیم آذر🍂🍁🍂🪵🌒🌑🌘
خزان 1403🪨🍂🍁🪵🌑🌘
@s_m1377
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.