شنبه ۱ دی
اشعار دفتر شعرِ در کوچه های انتظار شاعر علی معصومی
|
|
پائیز می رود که که زمستان فرا رسد
کولاک و برف ولحظه بوران فرا رسد
|
|
|
|
|
سرشک دیده شوقم اگر ترانه شدم
طلوع نکهت صبحی پر از جوانه شدم
|
|
|
|
|
نمیگردم به غیر از کعبه عشقت مقامی را
نمییابم به غیر از رشته مهرت دوامی را
|
|
|
|
|
ساحل نشین موج اقیانوس دردم
بازیچهای از روزگار گرم و سردم
|
|
|
|
|
با هر کسی که نام تو را میبرد بگو
با هر دلی که ناز تو را میخرد بگو
|
|
|
|
|
از آن روزی که از دیدار لبخند تو محرومم
پر از تلواسههای گیرودار طالعی شومم
|
|
|
|
|
باشد که تو دیوانه کنی جان جهان را
مستانه کنی تره پیچان جهان را
|
|
|
|
|
تو چه دانی که غمت با دل دیوانه چه کرد
سر شوریده ما را سر پیمانه چه کرد
|
|
|
|
|
وقتی که چشمان مرا هم خواب دزدید
عکس تو را از چارچوب قاب دزدید
|
|
|
|
|
چند سالی میشه که دلواپسم کردی چه سود
بین مردم بیجهت خار و خسم کردی چه سود
|
|
|
|
|
دو زلفت را طناب دار من کردی ملالی نیست
|
|
|
|
|
چه بخوانم که به پایان نبرد حوصله را
|
|
|
|
|
تو از حال و هوای فصل پاییزم چه میدانی
|
|
|
|
|
گرچه در کل جهان مثل تو مغرور نبود
خندهای بر لب آن توطم تیمور نبود
|
|
|
|
|
شب بود و هوا خواهیت ای ماه نبودی
|
|
|
|
|
مهربانی کن از این پس با دل دلدار خود
جا نده یار خودت را در صف اغیار خود
|
|
|
|
|
قصه ام را در هوائی از پریشانی بخوان
|
|
|
|
|
صبخت بخیر ناز نگاهت بهانه ام
|
|
|
|
|
کاش می ماندی و آتش در دل ما می زدی
|
|
|
|
|
من این جاده که روزی به تو ایا برسد یا نرسد
|
|
|
|
|
بگو از کدامین دیار آمدی
که با لحظه هایم کنار آمدی
|
|
|
|
|
سکوت شب و اه ور شرر و های های منی
|
|
|
|
|
شاید این مرتبه یادت نرود باز آئی
|
|
|
|
|
مسیر ابر و باران را رفیق راه می خواهم
|
|
|
|
|
میگذارم سر به روی شانههای سرنوشت
زیر ابری خسته با دردانههای سرنوشت
|
|
|
|
|
یک جرعه سراب سرخوشی ما را بس
|
|
|
|
|
بی تو هرگز دل نخواهم داد ننگ و نام را
سر نخواهم کرد بی تو دولت ایام را
|
|
|
|
|
هستی معلم است و جهان از معلم است
|
|
|
|
|
در مسیر کاروان عشق چاهی لازم است
|
|
|
|
|
پیله کن پنجره سمت خیابانت را
|
|
|
|
|
حبابم روی آب از ساحل و دریا نمیدانم
شدم درگیر امواجی که سر از پا نمیدانم
|
|
|
|
|
برای اینکه نگیرد کسی نشانم را
نگو به خاطرهها قصه نهانم را
|
|
|
|
|
کنار لاله زیبا بهار را حس کن
در اشتیاق شکفتن قرار را حس کن
|
|
|
|
|
بیاتا خاطراتم پا بگیره
خیالت توی قلبم جا بگیره
|
|
|
|
|
برایت بار دیگر نقشه دیدار خواهم چید
|
|
|
|
|
این روزها رنگ قبایت فرق کرده
|
|
|
|
|
ربودی از سرم حال و هوای خواب نوشین را
|
|
|
|
|
تو را در هر دقایق دیده بودم
|
|
|
|
|
باید غزل می گفتم اما مثنوی شد
|
|
|
|
|
یک بار دیگر رسیدی یلداتر از شعر باران
همراه برف سپیدی با فصل سرد زمستان
|
|
|
|
|
نمی داند که
طره در باد رها کرده نمی دانه که
دام صیاد بنا کرده نمی داند که
|
|
|
|
|
دیگر چه گویمت که چنین و چنان شده
از بس نیامدی به خدا داستان شده
|
|
|
|
|
ای منتغم آل عبا حضرت مهدی
|
|
|
|
|
دل میبری به غمزه و ناز و ادا که چه
هی میکنی مرا به خودت مبتلا که چه
|
|
|
|
|
دوباره دل به نوای ترانه خواهم داد
به دست عالم و آدم بهانه خواهم داد
|
|
|
|
|
هر خزان میآید و یاد زمستان میکند
کوچه را بازیچهای از برگریزان میکند
|
|
|
|
|
آرزو دارم بیایم پا به پایت مثل باد
طی نمایم جاده را تا بینهایت مثل باد
|
|
|
|
|
سالها منتظر فصل بهارم که نشد
فکر شادابی رویای انارم که نشد
|
|
|
|
|
مشرق دامنه ی نام و نشان روشن شد
نور شادی بدرخشید و جهان روشن شد
|
|
|
|
|
چون غمزه چشمت غزلی ناب ندیدم
زیباتر از این گوهر نایاب ندیدم
|
|
|
|
|
پاییز خبر داشت که این شیوه باغ است
|
|
|
|
|
دل به آیینه لبریز نگاه تو خوش است
|
|
|
|
|
اقا سلام محض ارادت رسیده ام
|
|
|
|
|
از خود بریده از تو گسستم نیامدی
چشم از هر آنچه غیر تو بستم نیامدی
|
|
|
|
|
کسی که ناصبوری می کند دیدار جانان را
به جای لن ترانی ها بساطی جور می خواهد
|
|
|
|
|
در آرزوی روی تو مردن خطا نبود
|
|
|
|
|
سرآغازم چنین شد لحظه پایان چه خواهی کرد
بگو آخر تو با دل خستهای ویلان چه خواهی کرد
|
|
|
|
|
شب ویران غیر از ماه تابانی مگر دارد
بیابان جز امید ابر و بارانی مگر دارد
|
|
|
|
|
من آن شمعم که میسوزم دمادم رو به پایانم
چنان بادی که در صحرا به هر سویی گریزانم
|
|
|
|
|
هشدار به بادت ندهد زیور دنیا
رویای فریبنده سیم و زر دنیا
|
|
|
|
|
جانا به سر وعده و پیمان که بودی
|
|
|
|
|
دل دیوانه ای دارم...ندارد باوری افسوس
|
|
|
|
|
زیر لبت دوباره زمزمه داری برای چه
|
|
|
|
|
تو از تبار کدامین بهار سرسبزی
|
|
|
|
|
بخود گفتم سلامی کرده باشم
|
|
|
|
|
علم بر دوش او پاینده باشد
علمدارم الهی زنده باشد
|
|
|
|
|
دوباره رهگذر کوی عشق میآید
صبور حادثه دلجوی عشق میآید
|
|
|
|
|
مهتاب شب حادثهها صحن و سرایت
خورشید جهان همقدم حال و هوایت
|
|
|
|
|
پابند هوا و هوسم کردی و رفتی
درگیر هرای جرسم کردی و رفتی
|
|
|
|
|
مرا بگذار تا دلواپس احوال خود باشم
اسیر سایه روشنهایی از تمثال خود باشم
|
|
|
|
|
بشتابید از این بادیه کم کم برویم
آب نوشیده و با چشمه زمزم برویم
|
|
|
|
|
نوای ساز جرس می رسد بگوش دلم
|
|
|
|
|
اینجا همه در بند تماشای سرابند!
آشفته ی مهری و پریشان خزانی
|
|
|
|
|
حز کنارت از میان هر نهادی می روم
|
|
|
|
|
بگذار خودم باشم و دل باشد و یادت
یک حنجره یک زمزمه با چهره شادت
|
|
|
|
|
روزی به پیش آینه سنگم زدند خاطرهها
نیش و کنایه تیر و تفنگم زدند خاطرهها
|
|
|
مجموع ۳۷۹ پست فعال در ۵ صفحه |