ترجمان یک ترانه لری
دلم کرده هوای لحظه چابک سواری را
بیا و زینِ نو بگذار اسبانی که داری را
به پا کن گیوه را آماد و همصحت من باش
به همراه عزیزان پیشه کن آئین یاری را
نهادم نعل تازه دست و پای ماده اسبم را
به پشتش وا نهادم زین و برگ نقره کاری را
به روی کره اسب خود تو هم زین نوی بگذار
بتازان چهار نعل و یورتمه این هم قطاری را
نمی دانم چرا آرامشی در دل نمی بینم
نمی فهمم چرا از کف نهادم بردباری را
کلاهت را به سر بگذار و چوقا و دبیتت را
بپوش از شوق و واکن بغض آه بیقراری را
قطارت را حمایل کن تفنگ خویش را بردار
کلاهت روی سر چوقا دبیت یادگاری ...
از آن ترسم که دور از تو بپوسم در میان خود
تو یارم باش شاید جان بگیرم روزگاری را
به خاطر داری آیا هدیه گلهائی که می دادم؟
تو هم در ساحل رودی گل از عطر بهاری را؟
برای اینکه پای من نلغزد، با دو دستانت
تو برمیداشتی از جاده سنگ بیشماری را
به یادت مانده؟ می انداختی ابرو به بالا که
همیشه یاد من باشد از اینکه دوست داری را
به واللهِ که لبخندم بدون تو میسر نیست
دوباره باید از نو طی کنم عهد و قراری را
دمادم خسته جانم سوخته دل ناخوش احوالم
بدون تو نمی خواهم از این پس روزگاری را
شدم دیوانه ی بخت سیاه و نامردای ها
چه می دانم خدا کی میکند پروردگاری را؟
نمی دانم بخندم با غریبی های بخت خود
و یا با شانه های خود نمایم غمگساری را؟
نمی دانی چها از روزگاران می کشد جانم
نمی دانی در آتش اخگر و سوز و شراری را
بگو تا کی به یادت زین کنم اسب حنایی را
بخیزم از سر خواب و ببینم درد و زاری را؟
برگردان فارسی: علی معصومی
شعر لری: ربیع فرهمند
ترانه خوان: آستاره بختیاری
موسیقی و تتظیم:کامبی حهانبخش؛ مجتبی صادقی