پنجشنبه ۱ آذر
اشعار دفتر شعرِ روزی که غزل های مرا فاش نمودی شاعر علی معصومی
|
|
تاری بزن
تاری بزن که نغمه جانانه ام کند
آواره ام نموده و دیوانه ام کند
با شور و حال نم نم باران
|
|
|
|
|
در شهادت امام جواد ع
بدست تیره شبی بامداد را کشتند
سوار عرصه جنگ و جهاد را کشتند
خبر دهید رضا
|
|
|
|
|
مناجات
صَلِّ علی النبی و علی آل مصطفی
یا من تبارک اسمه یا واهب العطا
یارب مرا نهایت ایمان عطا ن
|
|
|
|
|
آسمان آبی کابل
هرکه از انگور نابت دانه ای نوبر کند
از بدخشان۱ تا مزارت۲ قصه از گوهر کند
|
|
|
|
|
نغمه هایی به دوران گذارم
◇◇◇
مهلتی ده که یک بار دیگر سر به کوی تو جانان گذارم
در پی ات ای نکو تر
|
|
|
|
|
غدیر خم
بقای دین و ایمان را ولایت با علی باشد
نبوت گرچه کامل شد امامت با علی باشد
برسم مژدگانی
|
|
|
|
|
خود می دانی
غزلم رنگ جنون دارد و خود می دانی
غم از اندازه فزون دارد و خود می دانی
مثل خورشید
|
|
|
|
|
خوار دورانم مکن (موشَّح)
بیش از اینم واله و سرمست و حیرانم مکن
درد و غم بسیار دارم فکر درمانم مک
|
|
|
|
|
همان روزی که صیدم کرده بودی
خودت هم خوب میدانی که عمری، خمار آلوده با جام توام من
از آن روزی که
|
|
|
|
|
مخزن الاسرار
( بمناسبت شهادت حضرت علی ع )
طبیبا التیامی نیست بر زخم سرم امشب
که دیگر میهمان حض
|
|
|
|
|
خاک بقیع
پروانه شوم گرد فضای تو بگردم
در خلوت بی بام هوای تو بگردم
قربان تو و تربت پنهان و غریب
|
|
|
|
|
هم قبیله
ما هم قبیله ی تو و فرهاد و آرشیم
گرم از ترانه های دل انگیز آتشیم
آلودگی به کیش نیاکا
|
|
|
|
|
چه خوب شد که آمدی
چه خوب شد که آمدی چه خوبتر که دیدمت
چه سالها که رفت و من به جستجو دویدمت
د
|
|
|
|
|
خواستم تا که بنوشم غزلی از تو نشد
دست گیرم به کمر یا بغلی از تو نشد
|
|
|
|
|
باران طراوت
از این پس روی دامان تو می ریزم سکوتم را
به دستان تو می گیرم تمنای قنوتم را
به یمن
|
|
|
|
|
آیه در آینه
(شب میلاد حضرت علی ع )
نو بهاران شد و عطر خوش دلدار آمد
مژده ای غم زده گان حیدر کرا
|
|
|
|
|
علی را بشناسیم
یارب مددی کن که علی را بشناسم
انفاس خوش لم یزلی را بشناسیم
|
|
|
|
|
کجا سفر بکنم
کدام صبح سپیده تو را نظر بکنم
کدام نیمه شبی جز غمت سحر بکنم
اگرچه هر غزلم مخزنی
|
|
|
|
|
هر کجا رفتم گلی همتای رخسارت نشد
لحظه ای زیباتر از شبهای دیدارت نشد
|
|
|
|
|
خالی از لب او
در جستجوی خوبان غیر از جفا نبینی
جز خوشه ی ملامت در دامنت نچینی
|
|
|
|
|
یا زهرا سلام الله علیها
یارب چرا درمان نکردی مادرم را
تا سر نهم در دامن مهرش سرم را
در گوشه ا
|
|
|
|
|
من از خیال منظره سرشار گشته ام
همپای کبک و هوبره و سار گشته ام
چندی ز لحظه های تب آلود جلگه ها
|
|
|
|
|
داستان عمر ما
می رود آهسته از کف کاروان عمر ما
لحظه های کوته نام و نشان عمر ما
تا سرشت آدمی خ
|
|
|
|
|
یکدم پس مژگان تو سامان نگرفتم
وز نرگس شهلای تو درمان نگرفتم
من کافر نادانی و گمراهی خویشم
کز مع
|
|
|
|
|
روح شیدایان
سوختی در اشتیاق خود همه بال و پرم
عاقبت هم دست بادی داده ای خاکسترم
گفته بودی صبر
|
|
|
|
|
دفتر عشق تو را صفحه پاياني نيست
خوشتر از نغمه تو مصرع ديواني نيست
پرده برکش تو به هر پنجره وز با
|
|
|
|
|
رمز و راز خوبان
شراب از چشم شهلایت بیاور
نسیم از سرو بالایت بیاور
بجای مرهم زخم دل اینک
مرا از ه
|
|
|
|
|
پاییز
پاییز میرسد به دل کوچه باغها
تا تازه تر شود غزل درد و داغها
|
|
|
|
|
خاک راه عرشیان
آن که در عهد ازل مست شرابم کرده بود
در سر پیمانه ای مجنون خطابم کرده بود
من چه
|
|
|
|
|
آینه بی عبار
چه بگویم زدل و صبر و قراریکه ندارد
تاب افروختن و سوز و شراریکه ندارد
مگر از روزنه اش
|
|
|
|
|
کهکشان آویزه ای بر سینه ی دریای اوست
آسمان سر در خَم رخسار بی همتای اوست
ذولفقار و پنجه ی شیر افکن
|
|
|
|
|
عشق روزی سر براه ات می کند
کوه اگرباشی چو کاه ات می کند
راه می بندد که حیران تر شوی
خاک می گردی ت
|
|
|
|
|
روزیکه باران می زند بر صخره ی عریان
وقتیکه سوتک میشود هر شاخه ای در باد
باید برایم زورقی باشی که ب
|
|
|
|
|
پنجره فولاد
تا سوی حریم تو دلی غرق سرور است
بنواز به نقاره که دستی ز تو دور است
قربان تو ای شاه خ
|
|
|
|
|
برای خال مشکین لب تو همه نا گفته هایم را سرودم
بسمت کوچه باغ جستجوها دری از روزن دل برگشودم
|
|
|
|
|
طلیعه های سپید
از آن زمان که غمت را نثار ما کردی
حساب کار دل از غیر خود جدا کردی
بنازمت که ز هر غ
|
|
|
|
|
روح نمازم
کوته مکن از دامن خود دست نیاز ام
جز با نظر لطف تو من چاره چه سازم؟
زان شب که شرر زد بدل
|
|
|
|
|
بیا که دیدن رخسارت آرزوی منست
خیال نرگس شهلای تو سبوی منست
ترانه ای به لبم کو بجز وصال رخت؟
که کع
|
|
|
|
|
رنگین کمان شهر
پیچیده عطر آمدن ات در میان شهر
شوقی دگر گرفته بخود آسمان شهر
مردم دوباره نام تو را
|
|
|
|
|
دل شوریده همان به که کباب اَش بکنند
سر دیوانه نیکوتر که بخوابش بکنند
خانه ای را که به ویرانه شب
|
|
|