جمعه ۷ دی
|
آخرین اشعار ناب علی معصومی
|
در مسیر کوچ بی پایان
.......
روزیکه باران می زند بر صخره ی عریان
وقتیکه سوتک میشود هر شاخه ای در باد
باید برایم زورقی باشی که با امواج
راه سفر گیرم به سمت هر چه بادا باد
====
آواز رود و باد و باران با تو نزدیکست
صدها چکاوک در کنارت لانه میسازند
کبک و کبوتر سار و تیهو از تو میگویند
از دست خوب و مهربانت دانه میگیرند
====
با هر سحر گویی که عطر تندی از پونه
همراه خورشید از میان چشمه میجوشد
آویشن است و مرزه و آلاله ای وحشی
پروانه ای کز شهد گلها جرعه می نوشد
====
بادی ز روی اَرژن و جاشیر و کَلپوره
می لغزد و دمنوشی از ییلاق می سازد
از لا به لای شاخه های سرو کوهی باز
می پیچد و در چادری اطراق می سازد
====
با شتیاق ایلی از اقلیم زیبایی
در پهنه سبز علف زاری به کوهستان
قشلاق را در فصل تابستان رها کردند
یک بار دیگر در مسیر کوچ بی پایان
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و دلنشین بود