پنجشنبه ۲ ارديبهشت
اشعار دفتر شعرِ سرای غزل شاعر سید علی کهنگی (واسع)
|
|
خدایا بجز تو پناهی ندارم
بجز کوی تو هیچ راهی ندارم
|
|
|
|
|
آمدیم ایدوست مهمانت شویم
میهمان نورِ سی ، خوانت شویم
|
|
|
|
|
کاش مرا پیش تو تعبیر بود
آینه در آینه تفسیر بود
|
|
|
|
|
رسید مژده که ای عاشقان بهار آمد
نوای چه چه بلبل ز کوهسار آمد
|
|
|
|
|
دل آه نیمه شبم را گواه می گیرد
که جان خسته ی من آن نگاه می گیرد
|
|
|
|
|
گر که چون پروانه، پر وا می کنم
شمع جان بر دوست اهدا می کنم
|
|
|
|
|
بیگانه می کُشد به گلویم ترانه را
می خوانم از رخش عطش تازیانه را
|
|
|
|
|
شد گلستان از نگاهت دشت احساس دلم
صد بغل یاس محبت گشت از تو حاصلم
|
|
|
|
|
معلم ای شکوه آفرینش
نمود عشق باشد تار و پودت
|
|
|
|
|
دارد اشک نیمه شب چون رحمت باران اثر
مطلع شعر دلم گیرد ازین عنوان اثر
|
|
|
|
|
هر که با اهل محبّت سر نکرد
ساحت دل را صفا گستر نکرد
|
|
|
|
|
غزل می روید از هر گل چو بیند باغبانش را
به لبخندی شکوفا کن چو خورشید آسمانش را
|
|
|
|
|
داغ بر دل می گذارند و سپس کامت دهند
همچو یوسف ابتدا دشنام و پس،نامت دهند
|
|
|
|
|
لبی به نغمه گشودن چه لذّتی دارد
ترانه ی تو سرودن چه لذّتی دارد
|
|
|
|
|
صد غزل خوانده ام امروز برای دل خود
تا مگر باز کنم یک گره از مشکل خود
|
|
|
|
|
غزل می روید از هر گل چو بیند باغبانش را
به لبخندی شکوفا کن چو خورشید آسمانش را
|
|
|
|
|
به جنون می کشد آخر نگهت کار مرا
به چه روزی بنشانی تو شب تار مرا
|
|
|
|
|
در سحر گه خدا خدا کردم
دردم از لطف او دوا کردم
|
|
|
|
|
عشق در جان و تنم این بار غوغا کرده است
مجلسی غیر از غم هجران مهیّا کرده است
|
|
|
|
|
کاش مرا پیش تو تعبیر بود
آینه در آینه تفسیر بود
|
|
|
|
|
با تو هم آغوش بودن در شب یلدا خوش است
|
|
|
|
|
گوی دنیا لذّتی ای دوستان بر من نداشت
ترکتازی حاصلی غیر از زمین خوردن نداشت
|
|
|
|
|
از سوز من و ساز درونم خبرت هست؟
ویرانتر ازین باخته دل،دور و برت هست؟
|
|
|
|
|
هر چه می کوشم برای وصل جانان بیشتر
قسمتم می گردد از این کار،هجران بیشتر
|
|
|
|
|
آنکه از سیمای گلگونش نقاب انداخته
شاعران را جملگی در پیچ و تاب انداخته
|
|
|
|
|
بارالها موسم حجّ است و من حیرانی ات
|
|
|
|
|
عشق یعنی خیمه در هامون زدن
بوسه بر پای دل مجنون زدن
|
|
|
|
|
وقتی نمی بینم تورا حالم پریشان می شود
دنیا برایم هر نفس تاریک و زندان می شود
|
|
|
|
|
اینچنین که می زنی بر پای دل زنجیر را
چون دهی روزی جواب،این آه دامنگیر را
|
|
|
|
|
جز عشق نیندوخته ام،حاصلم این است
شیرازه ی زیر و بم آب و گلم این است
|
|
|
|
|
عاشقی جلوهٔ دلدار تماشا می کرد
خویش را داشت درآن آینه پیدا می کرد
|
|
|
|
|
بزرگی،به اندازهٔ آسمان
شکوهت به زیبایی کهکشان
|
|
|
|
|
بلور اشک مرا خنده، گاه می شکند
غرور شبنم شب را پگاه می شکند
|
|
|
|
|
بخت خوش باشد کنار دلبر دلخواه بودن
سیر آفاق است و انفس با چو تو همراه بودن
|
|
|
|
|
من ازین کوی محال است که پا پس بکشم
ای پری روی،محال است که پا پس بکشم
|
|
|
|
|
عشق،از او،لطف و احسان هم ازوست
چیست این قول و غزل،آن هم ازویت
|
|
|
|
|
گوئیا در خویش احساس جوانی می کنی
هر چه با من بیشتر نامهربانی می کنی
|
|
|
|
|
تا کی در انتظار،باید غزل سرود
دلخون و بی قرار،باید غزل سرود
|
|
|
|
|
ما را زمانه گر چه به ظاهر خراب کرد
دلداده ای برای غزل انتخاب کرد
|
|
|
|
|
شیرینی از کلام تو بیرون نمی رود
فرهادت ای نگار،به هامون نمی رود
|
|
|
|
|
دوری ز من ولیک به هجران شبیه نیست
در بندی از تو ام که به زندان شبیه نیست
|
|
|
|
|
مگر می شود عشق بی نام تو
دلی که رمیده،شده رام تو
|
|
|
|
|
چشم عاشق کی دهد تشخیص،راه از چاه را
این کبوتر، دانه بیند دامهای راه را
|
|
|
|
|
به گوش می رسد ای عاشقان صدای بهار
شکوفه می چکد از آسمان به پای بهار
|
|
|
|
|
عشقت مرا به جانب صحرا کشانده است
دیوانگی نگر،به کجاها کشانده است
|
|
|
|
|
بیا که نیمه شبی عاشقانه هو بزنیم
دم از محبت و عشق و صفای او بزنیم
|
|
|
|
|
شِکوه در نوبهار جایز نیست
گریه از روزگار جایز نیست
|
|
|
|
|
آبادترین خراب عشقیم
دیوانهٔ بی حساب عشقیم
|
|
|
|
|
صبحی که تو را شاد نبینم نشوم شاد
از بند غم آزاد نبینم نشوم شاد
|
|
|
|
|
چند وقتی است هوای غزلم بارانیست
آسمان کلماتم همه اش طوفانیست
|
|
|
|
|
به نام خداوند گل آفرین
به لطف لطیفش هزار آفرین
|
|
|
|
|
صیّاد که اینگونه گرفته نفسم را
ای کاش به سوی تو گذارد قفسم را
|
|
|
|
|
بر نظر بازان عالم فکرهای خام کرد
آنکه زهر بدگمانی بهرشان در جام کرد
|
|
|
|
|
چگونه با دو ابرو و دو چشم مست بادامی
سُرایی اینچنین زیبا رباعی های خیّامی
|
|
|
|
|
چگونه با دو ابرو و دو چشم مست بادامی
سُرایی اینچنین زیبا رباعی های خیّامی
|
|
|
|
|
تا به کی در انتظارت ناله باید سر کنم
از فراقت خاک هجران دائماً بر سر کنم
|
|
|
|
|
وای اگر شاعر زمانی از غزل گفتن بیفتد
اتّفاقی ناگوارست این اگر بر من بیفتد
|
|
|
|
|
حال شاعر زیر باران را که می داند که چیست
سیل اشک سرد هجران را که می داند که چیست
|
|
|
|
|
روزگاریست،که این کشته فراموش شدست
آتش خرمن عمریست،که خاموش شدست
|
|
|
|
|
قدم می لغزد آنجایی که شک راه یقین گیرد
چه صیدی می شود آن را که شیطان در کمین گیرد
|
|
|
|
|
شعری که در دل خود تکریم کرده بودم
با اولّین نگاهت تقدیم کرده بودم
|
|
|
|
|
ای کمان ابرو که شبها می زنی بیرون چو ماه
در کمین کیستی اینگونه با تیر نگاه
|
|
|
|
|
هر که دل می بندد اینجا بر سراب زندگی
بیشتر غم می خورد از پیچ و تاب زندگی
|
|
|
|
|
در آن بزمی که دور خویشتن پروانه می گردد
صدای زندگی با گوش من بیگانه می گردد
|
|
|
|
|
اشک گرمم از صداقت شمع را پروانه ساخت
عشق را نازم که هر جا رخ نمود افسانه ساخت
|
|
|
|
|
در سحر گه خدا خدا کردم
دردم از لطف او دوا کردم
|
|
|
|
|
لبی به نغمه گشودن چه لذّتی دارد
ترانهٔ تو ،سرودن چه لذّتی دارد
|
|
|
|
|
بلور اشک مرا خنده،گاه می شکند
غرور شبنم شب را پگاه می شکند
|
|
|
|
|
دلتنگم ازین شاخه به آن شاخه پریدن
یک عمر دویدن و به جایی نرسیدن
|
|
|
|
|
روزگاری در گلستان رنگ و بویی داشتم
زنده بودم هر زمانی آرزویی داشتم
|
|
|
|
|
داغ بر دل می گذارند و سپس کامت دهند
همچو یوسف ابتدا دشنام و پس نامت دهند
|
|
|
|
|
ای نگاهت افتخار آینه
ناز چشمت اعتبار آینه
|
|
|
|
|
دارد اشک نیمه شب چون رحمت باران اثر
مطلع شعر دلم گیرد ازین عنوان اثر
|
|
|
|
|
دل آه نیمه شبم را گواه می گیرد
که جان خستهٔ من آن نگاه می گیرد
|
|
|
|
|
گر که چون پروانه پر،وا می کنم
شمع جان بر دوست اهدا می کنم
|
|
|
|
|
هر چه بر می خیزم از این خاک می افتم به خاک
تا کشم پر جانب افلاک می افتم به خاک
|
|
|
|
|
قصّهٔ ما لا به لای این همه افسانه سوخت
عشق بازی قسمت بلبل شد و پروانه سوخت
|
|
|
|
|
در کویر نا امیدی آرزو گم کرده ایم
بخت خوش را در سراب جستجو گم کرده ایم
|
|
|
|
|
از تو و از آن دو ابروی کمان باید گریخت
قاتلی و زان نگاه مهربان باید گریخت
|
|
|
|
|
بر مزار آرزوها دل ز دیده خون گریست
همچنان ابر بهار آشفته و دل خون گریست
|
|
|
مجموع ۱۱۵ پست فعال در ۲ صفحه |