دوشنبه ۱۸ آذر
اشعار دفتر شعرِ سرای غزل شاعر سید علی کهنگی (واسع)
|
|
لحظه لحظه خاطراتم می شود روزی کتاب
گر بگویم داستانم را ازین شهر عذاب
|
|
|
|
|
شکوفا گشته ماه آسمان امشب
طراوت می چکد از نور آن امشب
|
|
|
|
|
گر چه سوزاندند در کنج قفس بال و پرم
نغمه ای خوش همچنان می آید از خاکسترم
|
|
|
|
|
چشم و ابرویی که گاهی زیر و رویت می کند
می رسد روزی که از جان جستجویت می کند
|
|
|
|
|
ساغری گر از شراب حبّ مولایت دهند
در حریم امن انوار خدا جایت دهند
|
|
|
|
|
کهکشان تا کهکشان عشق و صفا داری رضا
مهربانی مهربانی از خدا داری رضا
|
|
|
|
|
چه می شود که برای کس آشنایی نیست
میان این همه سرگشته همصدایی نیست
|
|
|
|
|
مه گلی دیدم،و اینسان عاشقی آغاز شد
ناله ای از دل بر آمد ناگهان آواز شد
|
|
|
|
|
با چنان شوری که دلبر بی نقاب آید برون
نغمه ی عشّاق از چنگ رباب آید برون
|
|
|
|
|
چه می دانی نگار من شب رنجور یعنی چه
به دریا رفته دریابد دل پر شور یعنی چه
|
|
|
|
|
ای جوان ما هم زمانی اعتباری داشتیم
عاشقی شوریده بودیم و نگاری داشتیم
|
|
|
|
|
چشم تنگان زمانه می نشانندت به خاک
این جماعت بی بهانه می نشانندت به خاک
|
|
|
|
|
به شبهایم قدم می زد اگر که ماه آهسته
|
|
|
|
|
چون ابر نو بهاران من نیز گریه کردم
آواره در بیابان من نیز گریه کردم
|
|
|
|
|
ز دریای نگاهت من دُر نایاب می گیرم
حریر نور گویی از رخ مهتاب می گیرم
|
|
|
|
|
مشو دل خوش به آن ماهی که می جویی هلالش را
که خیلی زود می بینی شبانگاهی زوالش را
|
|
|
|
|
گذشتم از همه عالم فقط تو یارم باش
چراغ روشن شبهای روزگارم باش
|
|
|
|
|
آنقدر در پیله ماندم تا شدم پروانه ای
سوختم اینجا و می گویند بی پروا،نه ای
|
|
|
|
|
گل کرده در نگاهم بیش از بهار، پاییز
استاد رنگ باشد با اقتدار،پاییز
|
|
|
|
|
شیوه ی دل بردنت آخر زمین گیرم کند
حلقه حلقه زلف تو در عشق زنجیرم کند
|
|
|
|
|
ساده تر از یک نسیم صبحگاه
زندگی را می توان آغاز کرد
|
|
|
|
|
غزل برای تو گفتن بهانه می خواهد
سکوت سرد خیالم ترانه می خواهد
|
|
|
|
|
هر گلی کز خاک راهت سر برون می آورد
ارمغان بر عاشقان سوز درون می آورد
|
|
|
|
|
عطر پیچکهای گیسویت مرا
همچنان پروانه بازی می دهد
|
|
|