صفحه رسمی شاعر سامان سعیدی
|
سامان سعیدی
|
تاریخ تولد: | پنجشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۶۲ |
برج تولد: | |
گروه: | ترانه ها |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۲ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | شیراز |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۸۵ |
تا کنون 38 کاربر 95 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
وقتی میان این سکوت دل قصد آشوب می کند
و هر نفس را بغض تو مستانه مغلوب می کند
در این فضای بیکسی عکس ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۱۴۲۲۰ در تاریخ شنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۱ ۱۶:۵۱
نظرات: ۱۱
|
|
تو با آن چشم و ابروی قشنگت ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۰۸۳۵۱ در تاریخ يکشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۰ ۱۲:۳۰
نظرات: ۶
|
|
خبر دارید چرا شهر یه کلبه ی غم شده؟
محبتت آدما به همدیگه کم شده ؟
توی ساختمونای شهر کن ...
|
|
ثبت شده با شماره ۲۰۶۰۳ در تاریخ شنبه ۲ آذر ۱۳۹۲ ۱۷:۰۷
نظرات: ۵۶
|
|
توی دنیایی که چشما شب و روز اسیر رنگه
دل هر کی مهربونه سر راش همیشه سنگه
...
|
|
ثبت شده با شماره ۲۰۳۱۶ در تاریخ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۲ ۱۱:۰۵
نظرات: ۲۲
|
|
توئی نهایت عذاب یه عشقی از جنس سراب
کسی که با نگاه اون خونه دل شده خراب
به رسم روزگار ...
|
|
ثبت شده با شماره ۲۰۲۰۱ در تاریخ دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۲ ۱۷:۵۳
نظرات: ۶۵
مجموع ۳۷ پست فعال در ۸ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر سامان سعیدی
|
|
لینک زیر ادرس نرم افزار مشاعره است http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=f65e3c739a1b60874a9066125e4e1d01
|
|
جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۲ ۱۶:۵۸
نظرات: ۱
|
|
درب اتاق عمل باز شد... پرستاره اومد بیرون... گفت : تسلیت میگم ما تمام تلاشمونو کردیم.... ...............................................پایان.................................... <
|
|
شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۲ ۱۳:۰۲
نظرات: ۰
|
|
گفتم الو .سعید جواب داد سلام زود خودتو برسون بیمارستان سر خیابون. گفتم چی شده گفت تو بیا....نفهمیدم چرا سعید با گوشی آرزو زنگ زد.فقط زود لباسامو پوشیدم و با سرعت از خونه زدم بیرون. از
|
|
پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۲ ۱۰:۰۳
نظرات: ۷
|
|
گفتم سعید آلبوم عکس مامان کجاست...؟ گفت منو و جاسوسی ؟عمرا از دهن من حرف بکشی گفتم در عوضش چی میخوای؟ گفت من خیلی وقته بازی خریدم ولی کارت گرافیکم پائینه نصب نمیشه گفتم پررو
|
|
دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۲ ۲۲:۴۷
نظرات: ۸
|
|
گفتم قلبم وایساد چی شد...؟ گفت اون اصلا تو رو آدم حساب نمیکنه... گفتم سربه سرم نذار مادر من.... گفت من بهش چیزی نگفتم فقط گفتم شاید اومدم حونتون... گفت برا شام منتظرم...
|
|
يکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۲ ۲۰:۳۳
نظرات: ۶
مجموع ۲۹ پست فعال در ۶ صفحه |