پنجشنبه ۱ آذر
اشعار دفتر شعرِ تاوان سکوت شاعر سامان سعیدی
|
|
وقتی میان این سکوت دل قصد آشوب می کند
و هر نفس را بغض تو مستانه مغلوب می کند
در این فضای بیکسی عکس
|
|
|
|
|
تو با آن چشم و ابروی قشنگت
|
|
|
|
|
خبر دارید چرا شهر یه کلبه ی غم شده؟
محبتت آدما به همدیگه کم شده ؟
توی ساختمونای شهر کن
|
|
|
|
|
توی دنیایی که چشما شب و روز اسیر رنگه
دل هر کی مهربونه سر راش همیشه سنگه
|
|
|
|
|
توئی نهایت عذاب یه عشقی از جنس سراب
کسی که با نگاه اون خونه دل شده خراب
به رسم روزگار
|
|
|
|
|
قرار بود بمونی کنارم همیشه
نگو قسمت اینه_ محاله نمی�
|
|
|
|
|
آئینه بعد از چشم تو سنگ مزار است آرزو
حسرت نشسته بر دلم غم بیشمار است ارزو
|
|
|
|
|
تو که هستی در کنارم
با یه دنیا مهربونی
منو با آغوش گرمت
به کجاها میرسون
|
|
|
|
|
تو این شبای تنها گلم صدامو داری ؟
داری یه مرهم خوب رو درد من بذاری ؟
|
|
|
|
|
روزی از امواج عشق رد شدم من بیگدار
غرق شد آسایشم در جفای روزگار...
در حریم عاشقی تا به من
|
|
|
|
|
تو که هستی کنار من بساط عاشقی جوره
در این شب های رویایی غم و غصه ازم دوره
|
|
|
|
|
نگاهت چون عسل شیرین تنت گلبرگی از یاسه
تا روزی که تو رو دارم دلم دریای احساسه
|
|
|
|
|
همچو پرنده پر زدم در روزگار پست پست
اما به جرم عاشقی بال و پرم یکجا شکست
از چشم یارم ساختم
|
|
|
|
|
لیلی تو پروانه مباش با گل هم آغوشی مکن
دور از نگاه خسته ام رقص فراموشی مکن
از باغ گل آرام برو
|
|
|
|
|
منو باور کنی یا نه برات مستانه میخونم
چنان دلتنگ و بغض آلود که لرزش باشه رو شونم
تموم آرزوم ای
|
|
|
|
|
زمین لیلی زمان لیلی نفسها بی امان لیلی
در این شبهای ویرانی کنار من بمان لیلی
بیا لیلی دلم
|
|
|
|
|
بعد عمری پر غرور با نهادی پاک پاک
در میان اشک ها
پشت دیوار سکوت
سرزمینی پربها ب
|
|
|
|
|
چشم در چشمم نشست
چادر عشقم کشید
لب به روی لب نهاد
طعم عشقم را چشید
ق
|
|
|
|
|
شده تو دوری از خدا دلت بشه رنگ هوس
از آرزوهات بسازی دنیایی غم شکل قفس
تموم زندگیت بشه
|
|
|
|
|
تو انعکاس پنجره تصویری از یه آشناست از اون قیافه میشه گفت یه عمری از خوشی جداست
|
|
|
|
|
نیا مولا که من اهل زمینم چه کارایی از این مردم میبینم
شبا مست و روزا شکل یه زاهد
|
|
|
|
|
اشک من آتشفشان عقدهاست اشک من تاوان دوری از خداست در زمانی که دگر معجزه نیست ا
|
|
|
|
|
لیلی و مجنون خوانده ای با من چنین تا میکنی؟ این عقده های کهنه را با رفتنت وا میکنی؟
|
|
|
|
|
فضای سرد و سنگینی که شبها روی این دهره کاری کرده که عمریه خدا هم با زمین قهره
زمین
|
|
|
|
|
کاشکی که تو اتاقم حبس ابد میزدی حتی اگه میگفتم کهنه پرستی _ بدی
کاش میزدی تو گوشم
|
|
|
|
|
تو که از عشق لیلی ها برایم قصه میخوانی کمی با من مدارا کن در این غوغای ویرانی
تو ک
|
|
|
|
|
اشکی که بر گونه نشست از غم حکایت میکند از لحظه های بیکسی دائم شکایت میکند
وقتی که
|
|
|
|
|
تو شبایی که هنوز خیسه گونه های من سرتو آروم بذار روی شونه های من
دوست دارم تو این
|
|
|
|
|
نپرس از حال و روزم که دنیای گناهه اگه میشد بمیرم میگفتم رو به راهه
به چشمون سیاهت
|
|
|
|
|
با قلب خود حس میکنم از دور احساس تو را آن قطره های پاک اشک با لرزش خاص تو را
از دو
|
|
|
|
|
برو خدا به همرات ولی حرفات قشنگ نیست حرفای رو زبونت با دل تو یه رنگ نیست یادت میاد میگ
|
|
|
|
|
بودنم را بودن بی بود تو نابود کرد کوچ تو سودای پر سود مرا بی سود کرد
چشم تو چشمان
|
|
|