صفحه رسمی شاعر سامان سعیدی
|
سامان سعیدی
|
تاریخ تولد: | پنجشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۶۲ |
برج تولد: | |
گروه: | ترانه ها |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۲ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | شیراز |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۸۵ |
تا کنون 38 کاربر 95 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
تو که هستی کنار من بساط عاشقی جوره
در این شب های رویایی غم و غصه ازم دوره
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۸۶۹۹ در تاریخ جمعه ۵ مهر ۱۳۹۲ ۰۴:۰۳
نظرات: ۳۷
|
|
نگاهت چون عسل شیرین تنت گلبرگی از یاسه
تا روزی که تو رو دارم دلم دریای احساسه
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۸۵۹۵ در تاریخ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲ ۰۴:۰۳
نظرات: ۵۳
|
|
همچو پرنده پر زدم در روزگار پست پست
اما به جرم عاشقی بال و پرم یکجا شکست
از چشم یارم ساختم ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۸۰۶۰ در تاریخ سه شنبه ۱۹ شهريور ۱۳۹۲ ۲۰:۰۳
نظرات: ۲۱
|
|
لیلی تو پروانه مباش با گل هم آغوشی مکن
دور از نگاه خسته ام رقص فراموشی مکن
از باغ گل آرام برو ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۸۰۱۵ در تاریخ دوشنبه ۱۸ شهريور ۱۳۹۲ ۲۰:۰۰
نظرات: ۴۰
|
|
منو باور کنی یا نه برات مستانه میخونم
چنان دلتنگ و بغض آلود که لرزش باشه رو شونم
تموم آرزوم ای ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۷۹۵۳ در تاریخ يکشنبه ۱۷ شهريور ۱۳۹۲ ۱۳:۲۲
نظرات: ۶۱
مجموع ۳۷ پست فعال در ۸ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر سامان سعیدی
|
|
لینک زیر ادرس نرم افزار مشاعره است http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=f65e3c739a1b60874a9066125e4e1d01
|
|
جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۲ ۱۶:۵۸
نظرات: ۱
|
|
درب اتاق عمل باز شد... پرستاره اومد بیرون... گفت : تسلیت میگم ما تمام تلاشمونو کردیم.... ...............................................پایان.................................... <
|
|
شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۲ ۱۳:۰۲
نظرات: ۰
|
|
گفتم الو .سعید جواب داد سلام زود خودتو برسون بیمارستان سر خیابون. گفتم چی شده گفت تو بیا....نفهمیدم چرا سعید با گوشی آرزو زنگ زد.فقط زود لباسامو پوشیدم و با سرعت از خونه زدم بیرون. از
|
|
پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۲ ۱۰:۰۳
نظرات: ۷
|
|
گفتم سعید آلبوم عکس مامان کجاست...؟ گفت منو و جاسوسی ؟عمرا از دهن من حرف بکشی گفتم در عوضش چی میخوای؟ گفت من خیلی وقته بازی خریدم ولی کارت گرافیکم پائینه نصب نمیشه گفتم پررو
|
|
دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۲ ۲۲:۴۷
نظرات: ۸
|
|
گفتم قلبم وایساد چی شد...؟ گفت اون اصلا تو رو آدم حساب نمیکنه... گفتم سربه سرم نذار مادر من.... گفت من بهش چیزی نگفتم فقط گفتم شاید اومدم حونتون... گفت برا شام منتظرم...
|
|
يکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۲ ۲۰:۳۳
نظرات: ۶
مجموع ۲۹ پست فعال در ۶ صفحه |