صفحه رسمی شاعر سامان سعیدی
|
سامان سعیدی
|
تاریخ تولد: | پنجشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۶۲ |
برج تولد: | |
گروه: | ترانه ها |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۲ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | شیراز |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۸۵ |
تا کنون 38 کاربر 95 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
`تو که از عشق لیلی ها برایم قصه میخوانی کمی با من مدارا کن در این غوغای ویرانی
تو ک` ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۶۸۰۸ در تاریخ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۲ ۰۰:۲۱
نظرات: ۱۸
|
|
اشکی که بر گونه نشست از غم حکایت میکند از لحظه های بیکسی دائم شکایت میکند
وقتی که ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۶۴۶۲ در تاریخ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۲ ۱۵:۴۳
نظرات: ۵۲
|
|
تو شبایی که هنوز خیسه گونه های من سرتو آروم بذار روی شونه های من
دوست دارم تو این ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۶۳۵۹ در تاریخ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۲ ۲۲:۲۲
نظرات: ۲۳
|
|
نپرس از حال و روزم که دنیای گناهه اگه میشد بمیرم میگفتم رو به راهه
به چشمون سیاهت ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۶۲۹۵ در تاریخ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۹۲ ۱۹:۲۸
نظرات: ۴۸
|
|
با قلب خود حس میکنم از دور احساس تو را آن قطره های پاک اشک با لرزش خاص تو را
از دو ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۶۲۳۶ در تاریخ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۴۱
نظرات: ۴۸
مجموع ۳۷ پست فعال در ۸ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر سامان سعیدی
|
|
لینک زیر ادرس نرم افزار مشاعره است http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=f65e3c739a1b60874a9066125e4e1d01
|
|
جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۲ ۱۶:۵۸
نظرات: ۱
|
|
درب اتاق عمل باز شد... پرستاره اومد بیرون... گفت : تسلیت میگم ما تمام تلاشمونو کردیم.... ...............................................پایان.................................... <
|
|
شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۲ ۱۳:۰۲
نظرات: ۰
|
|
گفتم الو .سعید جواب داد سلام زود خودتو برسون بیمارستان سر خیابون. گفتم چی شده گفت تو بیا....نفهمیدم چرا سعید با گوشی آرزو زنگ زد.فقط زود لباسامو پوشیدم و با سرعت از خونه زدم بیرون. از
|
|
پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۲ ۱۰:۰۳
نظرات: ۷
|
|
گفتم سعید آلبوم عکس مامان کجاست...؟ گفت منو و جاسوسی ؟عمرا از دهن من حرف بکشی گفتم در عوضش چی میخوای؟ گفت من خیلی وقته بازی خریدم ولی کارت گرافیکم پائینه نصب نمیشه گفتم پررو
|
|
دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۲ ۲۲:۴۷
نظرات: ۸
|
|
گفتم قلبم وایساد چی شد...؟ گفت اون اصلا تو رو آدم حساب نمیکنه... گفتم سربه سرم نذار مادر من.... گفت من بهش چیزی نگفتم فقط گفتم شاید اومدم حونتون... گفت برا شام منتظرم...
|
|
يکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۲ ۲۰:۳۳
نظرات: ۶
مجموع ۲۹ پست فعال در ۶ صفحه |