صفحه رسمی شاعر سامان سعیدی
|
سامان سعیدی
|
تاریخ تولد: | پنجشنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۳۶۲ |
برج تولد: | |
گروه: | ترانه ها |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۲ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | شیراز |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۸۵ |
تا کنون 38 کاربر 95 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
زمین لیلی زمان لیلی نفسها بی امان لیلی
در این شبهای ویرانی کنار من بمان لیلی
بیا لیلی دلم ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۷۷۰۵ در تاریخ دوشنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۲ ۲۱:۴۶
نظرات: ۷۷
|
|
بعد عمری پر غرور با نهادی پاک پاک
در میان اشک ها
پشت دیوار سکوت
سرزمینی پربها ب ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۷۶۵۳ در تاریخ يکشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۲ ۲۱:۴۳
نظرات: ۶۵
|
|
چشم در چشمم نشست
چادر عشقم کشید
لب به روی لب نهاد
طعم عشقم را چشید
ق ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۷۶۰۹ در تاریخ شنبه ۹ شهريور ۱۳۹۲ ۱۷:۲۳
نظرات: ۱۰۹
|
|
شده تو دوری از خدا دلت بشه رنگ هوس
از آرزوهات بسازی دنیایی غم شکل قفس
تموم زندگیت بشه ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۷۵۴۱ در تاریخ جمعه ۸ شهريور ۱۳۹۲ ۰۸:۵۸
نظرات: ۷۳
|
|
` تو انعکاس پنجره تصویری از یه آشناست از اون قیافه میشه گفت یه عمری از خوشی جداست
` ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۷۴۷۲ در تاریخ چهارشنبه ۶ شهريور ۱۳۹۲ ۱۶:۵۳
نظرات: ۹۸
مجموع ۳۷ پست فعال در ۸ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر سامان سعیدی
|
|
لینک زیر ادرس نرم افزار مشاعره است http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=f65e3c739a1b60874a9066125e4e1d01
|
|
جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۲ ۱۶:۵۸
نظرات: ۱
|
|
درب اتاق عمل باز شد... پرستاره اومد بیرون... گفت : تسلیت میگم ما تمام تلاشمونو کردیم.... ...............................................پایان.................................... <
|
|
شنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۲ ۱۳:۰۲
نظرات: ۰
|
|
گفتم الو .سعید جواب داد سلام زود خودتو برسون بیمارستان سر خیابون. گفتم چی شده گفت تو بیا....نفهمیدم چرا سعید با گوشی آرزو زنگ زد.فقط زود لباسامو پوشیدم و با سرعت از خونه زدم بیرون. از
|
|
پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۲ ۱۰:۰۳
نظرات: ۷
|
|
گفتم سعید آلبوم عکس مامان کجاست...؟ گفت منو و جاسوسی ؟عمرا از دهن من حرف بکشی گفتم در عوضش چی میخوای؟ گفت من خیلی وقته بازی خریدم ولی کارت گرافیکم پائینه نصب نمیشه گفتم پررو
|
|
دوشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۲ ۲۲:۴۷
نظرات: ۸
|
|
گفتم قلبم وایساد چی شد...؟ گفت اون اصلا تو رو آدم حساب نمیکنه... گفتم سربه سرم نذار مادر من.... گفت من بهش چیزی نگفتم فقط گفتم شاید اومدم حونتون... گفت برا شام منتظرم...
|
|
يکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۲ ۲۰:۳۳
نظرات: ۶
مجموع ۲۹ پست فعال در ۶ صفحه |