يکشنبه ۲۴ فروردين
اشعار دفتر شعرِ آزگار شاعر حسین وصال پور
|
|
گذشته از سرم آب،امتحان مکن
|
|
|
|
|
دوستت دارم ولی بگذار باشد در دلم
|
|
|
|
|
دنیا به من آموخت همه تجربه هایش
|
|
|
|
|
زندگی تجربه تلخ من و تنهاییست
|
|
|
|
|
غمت سهم ماست و دلت پیش اوست
|
|
|
|
|
افسوس جای بوسه آه است در دهانم
|
|
|
|
|
از بیستون ها بانگ فرهادی نمی اید..
|
|
|
|
|
بگذار دلتنگی بیفتد گردن باران
|
|
|
|
|
کی کنم غیر از تو هرگز رو به سوی دیگری
|
|
|
|
|
بر شاخه ها جان می کَنَد برگی میان باد
دل کندن و تنها شدن لعنت به پاییز باد
|
|
|
|
|
حتی تصور کردنت زیباست می دانی ؟
از دور نگاه کردنت رویاست می دانی؟
|
|
|
|
|
با یاد تو هرثانیه یک دفتر شعرم...
|
|
|
|
|
میان خانه ام حتی هوای غربتم باشد..
|
|
|
|
|
از دست می رویم خاموش می شویم
در خاطر کسی ،از یاد روزگار ...
|
|
|
|
|
مرغ سحر برخیز دیگر وقت خواب نیست....
|
|
|
|
|
دوست دارم اشتباهی را که پایانش تویی...
|
|
|
|
|
دشت در دامان سبزت رنگ و رویش رفته است
|
|
|
|
|
بی تو رسیدم خسته تا پایان ....
|
|
|
|
|
چه پاییز عجیبی ریخته در چشمان زیبایت...
|
|
|
|
|
وقت رفتن دست هایم رابگیر
اولین و آخرین پاییز ماست
|
|
|
|
|
ای عشق شکوه ناقص ما را پذیرا باش...
|
|
|
|
|
تقدیر دلم از همه جا طرد شدن بود
|
|
|
|
|
گاهی فقط دیوانه بودن راه بهتری ست
|
|
|
|
|
این ناز و غزل بازی ما فایده اش چیست..
|
|
|
|
|
شبیه دختر پیری که بی فرزند می میرد!
|
|
|
|
|
زندگی میهمانی خوبی است من ناخوانده ام!
|
|
|
|
|
زیر شکنجه بود میگفت زندگی زیباست...
|
|
|
|
|
زندگی شوری دگر دارد و احوالی دگر
|
|
|
|
|
شبیه هیچ کس نیستی و پیدا کردنت سخت است
|
|
|
|
|
شاعری کردن فقط تکرار عصیان است و بس
|
|
|
|
|
این چیست !یا من کیستم یک هیچ توخالی
من صفر دور افتاده ام از سایه ی ارقام
|
|
|
|
|
روزی به دست ما می افتی نمی دانی؟
|
|
|
|
|
همه آرام و قراری تو به من
|
|
|
|
|
بگذار بگرییم ما که در آغوش همدیگر
تا آخر دنیا درد است ماجرای ما...
|
|
|
|
|
صد قرن دیگر هم که برگردی وفا دارم!
|
|
|
|
|
چشم من نیت خوابی به درازا دارد
|
|
|
|
|
گفته بودی که غم انگیز تر از مردن چیست ؟
گفته بودم که همه شب دل ویرانه ماست !
|
|
|
|
|
برای شعر من کمی چشمان تو کافیست...
|
|
|
|
|
بگیر تقاصت را از این دنیا به خنده ای
"یک موی از خرس کندن هم غنیمت است"
|
|
|
|
|
نفس گرفته است هوایت نمی رسد
آن عطر دلکش و آشنایت نمی رسد
|
|
|
|
|
شب را با تو به سرکردم و هرصبح تو را...
تو همان دلخوشی هرشب و هر روز منی!
|
|
|
|
|
من از این زندان بگریزم کجا باید روم؟
هرکجا هم میروم پایم به غربت می رسد !
|
|
|
|
|
در پشت او رفتم ،بگویم دوستش دارم
وقتی صدایش کرده بودم گفت:فرمایش!
|
|
|
|
|
یک منطق پیچیده درونم به هیاهوست
تا بوی تو پیچده به من ،قصه همین است...
|
|
|
|
|
در خود ریخته ام و تو هرگز نمی فهمی
غرور یک مرد از اشک های شبانه است!
|
|
|
|
|
این همه رفتن و رفتن ،چه شد قسمت ما؟
کاش میشد که از زندگی هم گاهی رفت!
حسین_وصال_پور
|
|
|
|
|
هر آنکه بر چشمان تو افتاد خون گریست!
هرکه در این معرکه ها افتاد،جان نبرد!
|
|
|
|
|
اگر دیدی که تنهایم اگر دیدی که بی رنگم
بدان با آخرین تصویر تو در ذهن می جنگم
|
|
|
|
|
عاشق تر از آنم که در پیش رقیبان
بنشینی و من هم به تماشای تو باشم...
|
|
|
|
|
اینجا به سوی زندگی یک راهِ باز نیست
سبز است ،چراغ زندگی اما مجاز نیست
|
|
|
|
|
عشق راز جاودانی است ،عشق راز زندگی
عشق را پاسخ گوی ،شاید به فریادت رسید!
|
|
|
|
|
حتی دعا دیگر بر این خشکی بیهوده است
در آسمانی که دگر باران نخواهد دید....
|
|
|
|
|
روی دوشت نعش صدها عاشق دل مرده است
در میان جنگل مویت چه پنهان کرده ای!
حسین_وصال_پور
|
|
|
|
|
ای یوسف این زیبایی ظاهر چیزی نیست!
خواهند فروخت یک روز در بازار ارزانت
|
|
|
|
|
دلیلش را نمی دانم ،ولی چیزی درون من
اگر چه از تو دلگیرم مرا سوی تو می آرد
|
|
|
|
|
دل از این خانه بی پنجره بر دار برو
حاصل عشق مگر چیست ،به جز تنهایی؟
|
|
|
|
|
شاعر شدم که با دل و روحم نویسمت
شدم همان شعری که تو هرگز نخواندی ام ...
|
|
|
|
|
زندگی گفتند آسان است چه میدانستیم !
دارِ مکافات انسان است چه میدانستیم!
|
|
|
|
|
منم آن قایقِ تنهایِ سرگردانِ ،دریا که
نبردم لذت آغوش لنگرهای عاشق را...
|
|
|
|
|
چون سایه در تاریکی شب های تنهایی
از زندگی تا رفتنم از یاد راهی نیست...
|
|
|
|
|
در بعد بی اندازه ی دریایی تنهایی
از خود به آغوش خودم پناه میبرم ....
|
|
|
|
|
دمی از نگاه مستت ،ندهم عالمی را
اگر هم نگاه چشمت نظر فریب دارد....
|
|
|
|
|
روز دیدار نیامد و در این افسوسم
دستم شاخه گلی رز به مقصد نرسید ...
|
|
|
|
|
دیوانه و دلتنگتم،بی تاب از این بهتر؟
تو ماه زیبای منی،مهتاب از این بهتر؟
|
|
|
|
|
گرد است زمین ،بین شلوغی خیابان
شاید که یک روز مسیرت به من افتاد...
|
|
|
|
|
تا چند پریدن چو کبوتر لب هر بام...
بیهوده نگرد عشق در آغوش کسی نیست
|
|
|
|
|
و حاصل ما این بود از عاشق هم بودن
بگذشتی و بگذشتم ،تواز من و من ازجان
|
|
|
|
|
عیب نشمار بیخیالی های ما را ز ین سبب
ما نشستیم بی گلایه تا که دنیا بگذرد●
|
|
|
|
|
در انتظارت زندگانی را به سر بردم
من بی تو می میرم و این خیلی غم انگیز است...
|
|
|
|
|
در خیالات تو امشب گمانم که خدا
لای سجاده شعرم نهان می چرخد...
|
|
|
|
|
سیبی از شاخه تکاندیم و به زیر افتادیم
سر یک شاخه چه بر روز بشر خواهد رفت...
|
|
|
|
|
ای که زیبا رویی ات ،نقل تمام عالم است
گردت از عاشق پراست ،وصال می خواهی چکار
|
|
|
مجموع ۱۱۸ پست فعال در ۲ صفحه |