سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 15 بهمن 1403
    5 شعبان 1446
    • ولادت حضرت امام زين العابدين عليه السلام، 38 هـ ق
    Monday 3 Feb 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      هر آشنایی تازه، اندوهی تازه است... مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان. هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی است . نادر ابراهیمی

      دوشنبه ۱۵ بهمن

      بدون هیچ مارش

      شعری از

      بهمن بیدقی

      از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

      ارسال شده در تاریخ ۲۲ ساعت پیش شماره ثبت ۱۳۵۶۲۹
        بازدید : ۶   |    نظرات : ۰

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر بهمن بیدقی

      بدون هیچ مارش
       
      به همین خیال باش !
      هنگامیکه نهایتاً یه صنّاری ،
      خرج میکنی ، ز بهرِ هر آش
       
      فکرمیکنی که اینجا شهرِ هِرته ؟
      شهرِ دنیا ، شهرِ عشقبازی ست
      لیلی به هرکاسه و کوزه بی دلیل ،
      بِدان نمی خوره پاش
       
      معلومه که تا وقتی که وقت دارم ،
      باید که نقشهایی ،
      پُراز معنا و مملو از معما بِکِشم ،
      روی بومم ،
      میان اینهمه تاش
       
      تاشِ قلم ، ترفند این ساده ی راه راه است
      ساده ای که میزیَد ،
      بین افسوسِ آنهمه ،
      ثانیه هایی که رفت از دست
      مانده برایم تنها ،
      امواج سختِ ایکاش و ایکاش
       
      برو کنار، ای داش !
      بگذاز ز زیر این گذرِ منهم ، رد بشم !
      رفتارشان طوری ست این قوم دغلکار ،
      انگار درچشمشان شبیه ترم ،
      به ساقه ی راش
       
      با اینهمه جاسوسِ ویلان دراین حوالیم ،
      باید بیشتر حرفهایم را در لفافه بپیچم
      بهتر ازاینه که ، بگویمش فاش
      شبگردیِ این کلمات ، خوبه !
      رمزآلوده درغارتنهاییِ من ،
      این کلمات وارو ، دقیقاً مثل خفاش
       
      بعضیا میترسند ،
      که زمن ، سخنی را شنوند
      مگر کلماتِ ز روی انتقاد ،
      مثل دراکولا، خون آشامند ؟
      جِرزی اینجاست و،
      وصیتم را ،
      جاساز کرده ام لاش
       
      یقین بزودی ،
      دراین شهر پُراز راز،
      می پیچد خبرِ مرگم
      همانطورکه بی خبرآمدم ،
      بی خبرهم خواهم رفت ،
      ز دنیای شماها
      میروم بسوی آن صبح دل انگیز،
      بدون جار و جنجال ،
      بدون هیچ مارش
       
      بهمن بیدقی 1403/3/13
      ۰
      اشتراک گذاری این شعر
      ۱ شاعر این شعر را خوانده اند

      بهمن بیدقی

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      2