قدّیس
روزی قدیسی دیدم
ناکار بود فکرش
روزی سردیسی دیدم
ناکار نبود فکرش
روزی قدیسی دیدم
اوج نمیگرفت ذکرش
روزی ابلیسی دیدم
مستجاب میشد ذکرش
شاید دلیلش این بود ،
قدیس پُر از ریا بود
خیلی پُررو بود قدیس
وگرنه مستجاب میشد دعایش ،
با رؤیاهای بکرش
گاوصندوق چون امانتدار بود و،
امینِ رازها ،
مستجاب میشد پاس بانی ، زآنهمه سِترش
اعتقاد دارم به اینهمه ابیات
معتقدم به سطرسطرش
عاشقی را دیدم ، به زیر نور آفتاب ،
چتری به دست داشت
وقتی که باران آمد ، به دستانش بسته شد چترش
باید به زیر باران ،
قطره های آیاتِ خدا را خوب فهمید
باید وقتی که آب و خاک باهم درآمیختند ،
حظ برد ز عِطرش
باید قدرش را دانست
باید شاد بود ، در رمضان و فطرش
باید قدردانی کرد ز شبهای قدرش
فاصله ی ما ز قدیس حقیقی ،
بیشترازسالیان نوری است
تنها خدا میداند ، آن بیشمار مترش
اما بااینحال ، نباید نومید شد ز ایامِ آتی
نمازشب چه زیباست
تمام رکعاتش ، مخصوصاً شَفع و وِترش
بهمن بیدقی 1403/11/20