قدم بر کوه میگذارد
نه!
کوه تا زیر قدمش هبوط می کند!
(مردی از نسلِ آسمان
اما خاکیتر از زمین
- نه از خاکیانِ خود خداپندار! -
«مردی که از معبد بزرگتر بود»)
مردمان، چنان رمّهٔ موران
آشفته طوافش میکنند
مردی که از کوهها بلندتر است
تا بلندای قلّه بالا میرود
تا در زخمِ زبانهٔ صخرهای
زیرِ تین و زیتون
خوش بنشیند
قلبها قیل و قال میکنند
حتی سکوتِ صخرهها، گوش درآورده است:
«خوشا به حال ماتمزدگان که تسلی خواهند یافت...
خوشا به حال اصحابِ صلح و سلامت که فرزندان خدا خوانده خواهند شد»***
آه ای «صلح و سلامت»!
لب گزیدم و گریستم و
گریختم به چهل سال بعد:
مردگان: خاکستر
زندگان: خاک بر سر!
رومیان رمّه رمّه آمدهاند
معبد را رُمباندهاند
و مردم را میرانده!
اورشلیم شعلهور
غرق جیغ است
به سزای چه میسوزد؟!
چهل سال است دیوانهای هر سحر
نوید نابودی معبد را میدهد
چهل سال است کلیدِ درهای معبد
در دستِ بادست!!!
چهل سال است سَرِ یحییٰ را [علیه السلام]
با خون تعمید دادهاند
و در طشت، پیشکشِ فاحشهای کردهاند
چهل سالست میگذرد از آن زمان
که «مردی بزرگتر از معبد»، به معبد آمده بود
و میز بازاریانِ زر و تزویر را
زیر و زبر کرده بود
همان مرد را میگویم
همان که از «صلح و سلامت» میسرود
همان
همان که صلیب در پی آغوشش بود...
(حاشیه)
***برگرفته از «موعظهٔ سرِ کوه» (کوهِ زیتون) در انجیل متّیٰ؛
پذیرای نقد عزیزان بر شعر خودم هستم چه بسا گاهی در بیان اطناب می کنم و کلامم نیاز به اختصار بیشتر دارد.