باید باقهوه خوابم بپرد
دراین دنیای امتحان ، آرام نگیرم ،
تا لحظه ی دیدار
گیرافتاده ام ، مابین مدرنیته و سنت
گاهی بندم به یک مو
گاهی بندم ، به سه رشته تار
گاهی هم به دستم میبینم یه گیتار
گاهی خوابم ، گاهی بیدار
اما درهرحالت ، ترا خواب می بینم
خود را چون نقشی درون آب می بینم
خود را گاهی ،
میان چهچهه های بُلبُلینِ آوازهای سنتی ،
گاهی درمیان موسیقی های پاپ می بینم
دنیا چقدر بالا پائین دارد ، عشقم !
گاهی خود را روی ایوانی می بینم مخوف و،
گاهی بر الاکلنگ و گاهی بر تاب می بینم
گاهی هم مثل یه موشک ،
خود را درحالتِ پرتاب می بینم
گاهی دست نوشته میشوم ،
محبوس میشوم میان اینهمه ورقها
گاهی خود را محبوس ،
درمیان واژه های تایپ شده زیرچاپ می بینم
وقتیکه کتاب میشوم و ز انتشاراتی ، میزنم بیرون ،
باورم نمیشه ، انگارکه خواب می بینم
خود را بیتاب می بینم
خود را با دلبرکم درون کافی شاپ می بینم
باید قهوه بخورم تا خوابم بپرد بسوی آسمانها
منِ روح ،
متعجب میشوم جسمم را که با روبانی سیاه ،
درون قاب می بینم
چرا حس نکردم مُردم ؟
چرا وقتی زنده بودم هم ، فکرنمیکردم زنده م ؟
خود را درمیان یک زندگیِ کاملاً ناب می بینم
خود را درمیان یکعالمه ، توّاب می بینم
بهمن بیدقی 1403/9/9
شهادت مظلومانه هفتمین اختر آسمان عصمت و طهارت حضرت امام موسی کاظم (ع) بابالحوائج را تسلیت عرض میکنیم
"چهار ده سال آن غریب بینوا
بود در زندان اسیر و مبتلا
شب که میشد ناله اش تاثیر داشت
درد و دل با حلقه زنجیر داشت
ای خدا یا چون کنم زین ماجرا
دوری فاطمه و هجر رضا"