دوشنبه ۸ بهمن
اشعار دفتر شعرِ آرزو شاعر نادر امینی (امین)
|
|
تا به جهان هستم دیده فروبستم
داغ دلت رامن بادست فلک بستم
لیک ندانستم من فاش شود رازت
آنچه به من گ
|
|
|
|
|
من وشیدایی واین خال نگار
از تو این همه ناز کشیدن رخ یار
من و تاریکی واین روشنی ماه جمال
در
|
|
|
|
|
مولود به کعبه هرکس نتوان شد
جزشیر خدا درکنف رب نتوان شد
چون مادر گیتی بشود مادر حیدر
جز کعبه که
|
|
|
|
|
نشانی جستم از بی نشانان را نشانی
نشانم داده بودند بینشان یک آشنایی
زمانی بوده به یثرب یک شاخه ی
|
|
|
|
|
شب لیله الرغائب چو شب نیاز باشد
دل عاشقان کویش همه در نماز باشد
شب قدر آرزو را بگذار به دیده ات
|
|
|
|
|
باورم باش یاورم باش تا که بارورمن بسازم باورت را
با تو بودن باوری از جنس زورق می برد تا رهروان ها
|
|
|
|
|
بادا مبارک در جهان این زادروز عیسوی
شد از رخش گیتی پر از نور و در خشندگی
هم گبر وترسا را خوش بود
|
|
|
|
|
رسیده آن دمی که نزد خدای خویش نیاز کنم
به سوی درگه ذات لایزال تمنای راز کنم
از آن دمی کآفریدی زن
|
|
|
|
|
نفس بداندیش خودی در جمع دوست انکارمکن انکار مکن
نفس کژاندیش خودی درانجم یکرنگیان اظهارکن اظهار کن
|
|
|
|
|
لاله رخان بین که داغ دلند
روشنی وچشم وچراغ دلند
لاله چو خون جوشد وگلگون شود
دامن ودشت بین همه پ
|
|
|
|
|
دل من خرم ازآن است که حرم خرم از اوست
عاشقم برصورت ماهش که صنم خرم از اوست
دل همین بس که به دیدار
|
|
|
|
|
نجوا کنان همراه نی از نیستان من آن چنان دل را بریدم
دیری است که آن نیزار فراموشم بشد از نوش می جام
|
|
|
|
|
به نام نامی ام ابیها
به نام نامی بانو ثریا
به نام آنکه هستی را رقم زد
به نام آنکه سرمستی را قلم
|
|
|
|
|
لا اله گویی سرآغاز شکست بتکده ست
ذکر الاالله سرانجامش رکوع درمیکده ست
هرکه الا الله به پیش آورد ز
|
|
|
|
|
زآن یار دلنوازم صد رازمن شنیدم
نازش بکرد پنهان وآنگاه که ژاله دیدم
خون از دوچشم مستش جاری بشد چو
|
|
|
|
|
یا دل آلوده بکش اززمین
یا قد صدق گذار برزمین
درره جانان تویکی خضرطلب
همره موسای کلیم شو مه جبین
|
|
|
|
|
دردا که آشکار شد آن عشق پنهانی ورنه نهان می شد آن راز لامکانی
خواهد که آفریند جنسی زا
|
|
|
|
|
دل که بدان می فراموش شد بود سرابی که قدح نوش شد
قطره می که دهد مست ناب ساقی جانش بود آن
|
|
|
|
|
مناجات
توای رب همی خواهم که ایمن سازی این جان را
ازآن روز پسین دیگرنیازرد این مال و سروجان را
ب
|
|
|
|
|
به سویت شکوه آرم من زبیچارگی
امان از بلای سخت درماندگی
مصیبت دوچندان بکرد حال من
نجویم بجز تو پن
|
|
|
|
|
مرادرمیان گیر یا سریع الرضا
به آمرزشی که از سویت آید به ما
به جز ندبه ای مانداریم دراین کارزار
|
|
|
|
|
می خوانمت ای دوصد پاره ی جان
ازمن ربودی همی جانم در دوجهان
اینک من آن خسته در میان کویرم
اگر من
|
|
|
|
|
چه خوشست دمی که با دوست بسرایی وبمانی
به نسیمی که از دل وجان بوزید به بوستانی
|
|
|
|
|
چوعام الفیل به مکه حادث شد
بشارتی زخلایق صادق شد
|
|
|