" خاک دل" تقدیم به روح بلند سردار شهید سلیمانی [ استقبال وتضمین از اشعار منسوب به علامه طباطبایی واحمد غزالی مشهدی ]
دل که بدان می فراموش شد بود سرابی که قدح نوش شد
قطره می که دهد مست ناب ساقی جانش بود آن رباب
یا منگر برقدحش تیز تیز یا قدحش را تو بنوش لبریز
نوش بکن می که درش مستی است دامگه جانان همه سر مستی لست
نیست دل آن دل که براو یار نیست یاروفادار درانکار نیست
دیده عاشق که شود سرو ناز هست همان عشق که شود همراز
هر نظری در ره عشق یافتی خاک ره دوست به دل بافتی
سرخ نگاران بلا کش خمار برده دل ودین به رهش بی شمار
نوشگران ره جانان بلا دیده اند در حرم قدسی او جلا دیده اند
لاله وشان چون به قدح خون کنند عرش وزمین را همه گلگون کنند
شهد شهادت همه سو هست فراز مهر سعادت همه جا هست نیاز
بنده ی رب باش و بنوش سلسبیل مست بشودربرجانان بنوش زنجبیل
ملک سلیمانی گر آری بدست دیر نباشد که شوی پای بست
چونکه سلیمان به حرم راه یافت لاله رخی در پی جانان شتافت
عزم وفداکاری او دل فروز خون شهیدش همه عالم فروز
ناله نکرد برصف اهریمنان بانگ رسا دادکای بزدلان
"بس که به نظاره شدم دیده باز" " سهل مبین درمژه های دراز "
" کاین مژه درسینه چو کاوش کند " خون دل از دیده تراوش کند"
هر که مرا برد تا نیستان خود ببرد تا حرم دلستان
دامن از این بوم ولا دربکش دست تعدی به وطن پابکش
بوم ولا وشه کرببلا مام وطن شد به دم کبریا
چرخ تعرض چو پا درگل است " عقل حرامی همه "لایعقل" است
" عشق بلند آمد ودلبر غیور" "درادب آویز ورها کن غرور"