لاله رخان بین که داغ دلند
روشنی وچشم وچراغ دلند
لاله چو خون جوشد وگلگون شود
دامن ودشت بین همه پرخون شود
نیست دل آن دل که دراو داغ نیست
"لاله بی داغ دراین با غ نیست"
لاله وشی دیدم و گریان شدم
یک نظری کردم ونالان شدم
بود یکی پیرزنی درمزار
خفته به یک سو کنار گذار
نیک بپرسیدم از او ای تو مام
کیست چنین خفته کنار کنام
بانگ برآورد کای خوبروی
داده ام از دل ختنی خوشبوی
آهوی من خفته در این بیشه زار
غرقه بخون شد دراین لاله زار
نیک بماندم دراین مرغزار
آب ونوایی بدهم تابشود گلعذار
جان من اینک به آخر رسید
بلبل مست وقت صنوبر رسید
خیز وببین لاله وشان دررهند
دیده خونبار به خاک می نهند
"رسم وفاداریشان دل فروز "
"بودن ونابودنشان سینه سوز "
"یا منگر سوی بتان تیز تیز"
"یا قدم دل بکش از رستخیز "
این به قیاس آمده درمثنوی
مثنوی طباطبا شده مینوی
این سخنم الکن و بی قافیه است
شرح دهم قصه که بی حاشیه است
مادری از سوز فراق شد رحیل
سوی پسر شد همه جا بی بدیل
خفته کنار پسرش لاله گون
گشت چو آرام به مزارخامدون
در رثای شهدای گلگون کفن این مرز و بوم