مناجات
توای رب همی خواهم ایمن کنی این جان را
ازآن روز پسین دیگرنیازرد مال و سروجان را
بجز قلب سلیم دیگر نه سود پیش آید نه دلسوزی
توبینی ستمکاران ز حسرت پیش آرند سبک جان را
بدندان سایند انگشت اندوه زروی شرمساری وپشیمانی
که گویند ای کاش بودیم ما ز یاران رسول جهان جان را
زتو باز خواهم ز روز آشکار سازی گنهکاران به سیماشان
که برگیرندبه پیشانی وموی وسرودست جان مرجان را
الا ای رب بیتا همی جویم امان ازروز سخت کیفرها
که با والد با ولد دربرنگیرد مر مجازات این گران جان را
بدانید قرارگاه وعده ازرب دوعالم همی بایسته گردد
که فرزند به تنهایی کشد جور مکافات این تهی جان را
امانی دگر خواهم ای ایزد زروز واپسین در این عرصه
کآدم می گریزد زفرزند وبرادر از روی مادر زیان جان را
دگر جز خویشتن رانبیند آدمی بگاه پسین کارزار
چو فریادی کشد به هنگام سوال از این عمل وبال جان را
امان خواهندگنهگاران بیاندیشند ازفداکردن پوردربر خویش
کای کاش فدا می شد برادر همچو همسربا تن وجان را
همینک پگاه گریستن سوی رب بیتا رسید
شبانگاه زاری برآستان کویش سراسر رسید
بگویم من آن بنده خاکسارم تو مولای من
بجز تو گشوده نگردیددررحمتت ای آقای من
تویی مالک من منم مملوک دراین جهان
گشایش ده اینک دررحمت به هردوجهان
تو آن عزت واقتدار جهانی ومن ذلیل توام
به عزت ترحم بکن بر ذلیل که در سوی توام
تویی آن بزرگ و سترگ منم آن حقیر وزبون
ترحم نما بر حقیر ای بلندای عرش درمکون1
به مولاییت قسم می دهم که هستی پرتوان
من آن بنده ای بی چیز که هستم سویت ناتوان
به این بنده رحمی بکن به قوت که داری توای پادشاه
ببین روز وحالم که شد بسته امیدبه رویم توای دادشاه
دگر بار قسم می دهم به ذات غنی ات که من
چو مسکین بیافتم بپایت توای صاحب جان من
به رحمت دگر بردرت کوبم امروز تویی بی نیاز
مگر بی نیاز برحمت گشاید در ثروتش برنیاز
من آن سائلم که از سوی تو آید هردم عطا
بیانداز سفره ی رحمتت هرسو و هردم به ما
تویی آن خدایی که به هردوجهان حی وپاینده ای
من آن مرده هستم که بودست هرزمان درمانده ای
به من مهربان باش توای حی داور به عرش وزمین
بجز تونخواهم دگر هیچ در بطن زمان دراین زمین
توهستی وجودی که ذاتت بود هرزمان پایدار
من آن فانی ام که ذاتم گره خورد بر پروردگار
تو ای ذات باقی ترحم نما براین بنده ی خاکسار
که ذاتش ناپایدار است در جهان دربرت ای کردگار
تو دائم خلقت کنی خلایق بی شمار
پدید آوری بندگان راز نامت راهوار
کنون بنده ی زائل آید سویت ای پایدار
ز مهربانی عطا کن سوی عبد ای تاجدار
تومولای من تویی روزی دهنده به هر بنده ای
منم آن خورنده به رزقی که روی آورد زشرمندگی
به دست عطوفت درمیان گیر این روزی خوران
که روزی بدستت گشایش دهد بهر این دلخوران
تو بخشنده هستی به هر بنده ی ناسپاس وبخیل
من آن بنده ای باشم از روی بخل وحسد بی بدیل
مگر پرتو مهربانیت دربرم گیرد ای صاحب جودوصفا
که هردم فرود آِید از جودت وجود به بنده لطف وعطا
چون اندیشه کنم درسرانجام خویش توباشی دل وجان من
ولی مبتلا گشتم اینک به رنجی که اینک رسید جان من
مرا از رنج ومحنت رهایی ببخش ای شفا خانه ام
به نام شفابخشیت رها کن مرا از محن خانه ام
تویی ایزد پر جلال وبزرگ در لامکان
من آن بنده ی کوچکم در کون ومکان
عطوفت کن ای یزدان پاک برسر بی کسان
به نام عظیمت بلند است برتارک آسمان
توای رهنمای جهان بر همه گمرهان جهان
دررحمتت را گشا به هر بنده ای هرزمان
بجز تو نشاید ببخشد به سوی بنده ای
بکوبد به درگاهت اینک هر تنابنده ای
به بخشیدگان درت تو بخشنده ای
به توبه پذیران به هرسوی پذیرنده ای
چو رحمی نمایی به بخشیده گان
بجز تو که گیرددر دوستی بیگمان
به درگاه سلطا نیت روی آورد این سراپا گناه
مرا آزمودن بود به درگاهت ای جاودان پادشاه
من اینک دراین بوم فانی همچو حیرانیم
تویی رهبر وراهنمای بندگان گران جانیم
چو سرگشته شد بنده ات راهنمایی کنی
به سوی رهروان طریقت راهواری کنی
تو مولای من برگشا یی دررحمتت بر این روسیاه
چو نامت بود ای غفور دوعالم در دل سنگ سیاه 2
توهستی خدای چیره دست وغالب به هر سائلی
نواز ش بکن بردرگهت چونکه روی آورد جاهلی
بگو ای خداوند رب دوگیتی کجا من پناه آورم
زدرگاه ربت به سوی کدامین بنده ات روی آورم
بکش دست ترحم براین بنده در این گیرودار
بیامرز این بیچارگان درت را در این شوره زار
خلایق همی گشته عاجز به درگاهت ای کبریا
فروتن شوند به درگاهت از سر خجلت ای سوریا3
بگاه رحمت اینک بر این دیدگان گنهکاررسید
چو جود وسخاوت براین بندگان تهی سررسید
تو ای صاحب جود واحسان و فضلت بود بیکران
تویی ارحم الراحمین به هر بنده ای بیشمار شاکران
توضیح اول سروده ای بود برگردان به نظم از مناجات حضرت امیر المومنین علی علیه السلام
توضیح دوم این سروده درواقع دو قطعه درقالب قصیده و مثنوی است
1 بوجو آورده شده
2- حجرالاسود
3 خدای روشنایی کنایه از پرتوخداوندگار