ناقه طریقت
نجوا کنان همراه نی از نیستان من آن چنان دل را بریدم
دیری است که آن نیزار فراموشم بشد از نوش می جامه دریدم
دیگر نبود منزلی کز سوز نی من ره به ترکستان گذارم
هاتف ندداد ش مرا کاش جای نی من ساغری دیگر خریدم
وآن سوز نی وآن نیستان و آن منزل و آن جام می
نزد خداوندودود این تحفه ها را من بیکباره نزیدم
این قابیل چشم تنگ درون ، ارزن فروش حیله گربرگو چنان
هابیل جانان مرا با صد حیل ازپابیانداخت آنگاه که من زندان گزیدم
نه این چنین رسم رباب نبود که هابیل خون بازیچه قابیل دون گردد
وآنگه که من از کاسه استارگان خونین لبم رابرسر دندان گزیدم
گاهی که من راه وطریق گم می کنم پیر طریقت شمعی فروزد
گویی که من از ناقه صالح چنان آزرده گردم تا ابد چون مار خزیدم
نک هنگام گاه رفتن سوی جنت میرسد از موکب خونین دلانی
برریز ساقی جرعه ای وآنگاه که من درگوشه ای تاری تنیدم
ای سعدی وحافظ نگر گنگ گشته این نادر زتضمینی به شعرش
برشوی گناه لکنتم سعدی که من زین حافظان سوره ها بیتی گزیدم
گر لیلی ام بشکست سبو خوش باد که مجنون صورت ندید وجان خریدش
واندر رخ جانان لیلی ، دید ساغری چون می فروشان ساقی جانی بدیدم
دلنوشته زیبایی است
برای غزل شدن به عروض و قافیه نیاز دارد