چه کنم ،دست به دامان که گردم ، تو بگو
با توام ، محرم آن سرو خرامان ، تو بگو
مگذر راحت و آسان ، ز درم زود مرو
هر چه در دل شده انبار، برایش تو بگو
شده ام خویشتن آزار ز جرم از پس و پیش
جرم من بیخبری ها است، ز حالش تو بگو
روح والای عمارتگه پر سیم و زر اش
قیمت گوهر اشکم به چه ارزد ، تو بگو
خوش نگه داشته ای سر مگویش ، بنگر
مهرها زد به لبم ، سود و زیانش، تو بگو
همه فرمانبر و من برده ام از یاد اطاعت کردن
سربکش همچو من از جام و ارادت تو بگو
دیر فهمیدم اش اما به دو عالم ارزید
دیدن رفتنش از دست، سلامش تو بگو
گر سلامم نشنید او ، ز وداعش سازم
مرحمی بحر جراحات ،خموشم تو بگو
نظری کرد به تو و از دل زارم پرسید
شده دلواپسیم ورد زبانها، تو بگو
که ای فروغ همه آفاق ز یادت مستم
بسته از روزه زبانم ز سکوتم تو بگو
روح قدوس ببر تا به سرایش این زخم
مانده بر دل ز الست از بله هایم تو بگو
عهد نشکسته ام اما شده باری بر دوش
شدم از آن بله گفتن همه شیدا ، تو بگو
تو زبانم شو که روح القدسی خوش پر و بال
راز این قهر قدیمی نکنم فاش ولیکن تو بگو
که غم عشق جدامان چو همی کرد گرفت
از من او را و ازو من که بگویم همه اینها تو بگو
پراحساس سرودید
قالب را مثنوی زدهاید؛ اما
دیدگاه جناب نظری بزرگوار
در تعریف مثنوی را هم دریابید
شاعرانههایتان ماندگار