احسنت که دل دادی و دل برده ای از من
احسنت که جان دادی و جان کنده ای از تن
احسنت به نامت که همه حسن و جمال است
احسنت که دل کندنم از یار محال است
احسنت ، ولی گر روی از دل چه کنم من ؟
ای جان بگو بی تو حیاتم ، چه کند تن ؟!
گر حیله کنی جان مرا گیری و رفتی ؟؟
گر راست نباشد که چه گفتی چه نگفتی ؟؟
احسنت که دل دادن تو راهِ عجیبی است
عاشق شدنم بر تو مجازات نجیبی است
احسنت برین خالق تو ، وصله به جانی
احسنت که جانی و تنی و ضربانی
احسنت که حسنت به جمالت شده لایق
احسنت برین خُلق و برین خَلق و به خالق
احسنت که خورشید به مهرت شده سوزان
احسنت، که پاییز ز شرمت شده ریزان
احسنت که احسن شده ای از همه دنیا
احسنت که خوابم شده زیبا شده رویا
احسنت برین حال بدم از تو که باشد
احسنت زیانی ز تو، این سود چه باشد؟!
احسنت به شعری که نوشتم تو بخوانی
احسنت اگر خواندی و احسنت بدانی
احسنت که یادت همه شب گشت فریبا
احسنت جهانم به مثالی شده دیبا
احسنت شود گر چه برانی چه بخوانی
احسنت تویی ، سود کنم ، گر چه زیانی!
احسنت شوم ، با تو که مطلوب جهانی
من طالبِ تو روحِ منی ، صد ضربانی . . .
احسنت کنم گرچه خبر دار نبودی
احساس دلم را که خریدار نبودی
احسنت به راهت که شده راهِ امیدم
احسنت پسندیدمش این حال عجیبم
احسنت که حمدت شده حلوای نوشته
احسنت که برتر شدی از حور و فرشته
احسنت که تو نور شدی دیده ی ما را
احسنت خدا را ، احسنت، خدا را . . . .