شنبه ۱ دی
اشعار دفتر شعرِ رسالت بودن شاعر رسول دبیر (نافذ)
|
|
زمانه ای که مرا فرصت اشارت داد
به طالعم خود او وعده بشارت داد
|
|
|
|
|
نظم هستی چون بود هماهنگی
نتوان گفت بالای چشم ابروست
|
|
|
|
|
به فرض نخستین چه تدبیر بود
که یکسر گره آز سبب می گشود
|
|
|
|
|
وای از روزی که پیچید حور و ماه
روزگاری چون بمیرد هر گیاه
|
|
|
|
|
اقربش افضل ترین است ای صنم
ای خوش آن را بهر آنش در زنم
|
|
|
|
|
به راه عرصه عقل از نطر چه مایه بگذارم
که طور کشف وشهود عرضه دارد اسرارم
|
|
|
|
|
به تکرار فراق و وصل نافذ
طريق اين فلک را چرخ گویاست
|
|
|
|
|
ما جز صفا به دل دوستان نخواستیم
بر خود نخواسته هر چه،به ایشان نخواستیم
|
|
|
|
|
سر عالم را خدا چون مینوشت
عشق را از گوهر ایمان سرشت
|
|
|
|
|
به پای منزلت یار اگر رسی شیری
وگرنه تا بود عمرت هميشه دلگیری
|
|
|
|
|
آن دل که هوای دیدن یار نمود
از شوق لقا به عشق اثرها پیمود
در آینه دید نور صورت ها را
ازباغ جم
|
|
|
|
|
شوق بر شوق او فزاید از ارنی
مست آن شراب شوق ادرکنی
|
|
|
|
|
مرنج آنچه شد بر تو منع ای رفیق
ارادت بدان آن منیر شفیق
فروغ وبصر نیست در هر سبب
برو دیده ور ،
|
|
|
|
|
عنصرخاکم خدا رنگین نمود
پنج کيفيت مراسنگین نمود
|
|
|