فروغ فراست
به جهل وفراموشییم چیست کار
که دفع اش به علم آید اینگونه بار
که روشن تر از شب ندیدم جلا
به فیضی که جویند از مبتلا
به فن و تجارب ستاره شوند
غلامان همت منیره شوند
مکاری درون تخم پاکیزه را
مطهر نگردی هر انگيزه را
به آب ریاضت بروید صفا
اگر حاصل آید ترا از وفا
وفادارییت آنچه میثاق بود
نه هر اتفاقی که انفاق بود
به هر آنچه در گوشها میدمند
حضور و غیاب آیه همدمند
به آن جمع کز نا پراکندگی
رسی،میرسد وجد از بندگی
چو اين درک شد در تو ناب
بیان وعیان حکم آید بتاب
نباشد میان پرده ای نه دری
چو نایل شدی اين سبب را سری
فروزان و تابنده پند حکیم
بود از تدابیر حکم علیم
چه برتر برد کس زمیراث علم
جز آن نیست به ارث حلم
مرنج آنچه شد بر تو منع ای رفیق
ارادت بدان آن منیر شفیق
به وقت آید آنرا که مقدور توست
مپیچ آنکه نزدیک و در تور توست
رسد صنع صنعت بسی با نشان
گهی آنچه یابی بیان نه گمان
نشانی که با سیم باشد عیان
بیانی است بی ظن و گمان
فروغ وبصر نیست در هر سبب
برو دیده ور ، برق دل کن طلب
که دریاست را مدها گاه جزر
بسی صفوتش پر بس به هیبت ثمر
تفرس به هر نقش بندد به دل
بود از کمالات هر متصل
موفق باشید